شاخ کردن

لغت نامه دهخدا

شاخ کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) حجامت کردن. ( ناظم الاطباء ). || بصورت تاری درآوردن : نمک طبرزد بشکافند و شاخ کنند و بمجرای قضیب در نهند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || شاخه برآوردن. شاخه زدن :
درخت دانش من شاخ کرد و میوه نمود
شکوفه داد کنون اندر آمده ست ببار.
ناصرخسرو.

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) آماده جنگ کردن سرو کردن . ۲ - ( مصدر ) خشم آوردن خشمناک شدن .

پیشنهاد کاربران

بپرس