شق

/Saqq/

مترادف شق: جور، طریقه، طور، نحو، نمط | راست، سیخ، صاف، نعوظ، چاک، شکاف

متضاد شق: خمیده، کج

برابر پارسی: شکاف، شکافتن، راست، بر پا

معنی انگلیسی:
erect, straight, tall, upright, stand-up, unbending, unbowed, splitting, chink, crack, alternative, phase, branch, subdivision, clause, possibility, half, option

لغت نامه دهخدا

شق. [ ش َق ق ] ( ع اِ ) کفتگی. ( منتهی الارب ). کفتگی و ترک. ج ، شُقوق. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). شکاف و چاک و رخنه و درز. ( ناظم الاطباء ). شکاف. و در فارسی با لفظ خوردن و زدن مستعمل. ( آنندراج ). شکاف. ( غیاث ). چاک. کفتگی. شاید معرب از شکاف و شکافتن فارسی. درز. صدع. ( یادداشت مؤلف ) : کوهها بود هر یک چون گنبدی... بلندی چندِ انسانی که تیر به آنجا نرسد و چون تخم مرغ املس و صلب که هیچ شقی و ناهمواری بر آن نمی نمود. ( سفرنامه ناصرخسروچ دبیرسیاقی ص 105 ). آشیانه گرفتند بر شقی راسخ و شعبی راسی. ( سندبادنامه ص 120 ). || شکاف قلم و جز آن. ( مهذب الاسماء ). فاق. فرق. ( ناظم الاطباء ).
- شق قلم ؛ درز و چاک قلم. فاق :
رقم از معنی رنگین تبسم دارد
دهن تنگ تو شق قلم یاقوت است.
نورالدین ظهوری ( از آنندراج ).
|| جای ترکیده. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). جای کفته. ( منتهی الارب ). || جوی استه خرما. ( مهذب الاسماء ). نقیر. ( ترجمان القرآن جرجانی ). جوی خرما. || شکاف مابین دو کرانه شرم زن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || صبح. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج )( اقرب الموارد ). || شک و شبهه. ( از ناظم الاطباء ). || ( ص ) سخت. || ( اِ ) یک قسمت از دو قسمت بدن از طول. ( یادداشت مؤلف ). یک سوی تن. ( زمخشری ). || نیم و نصف. ( ناظم الاطباء ).
- دوشق ؛ دونیمه. دوشقه. دوقسمت :
دوشق از بهر آن آمد زبان او که می بخشد
یکی مر دوستان را نوش و دیگر دشمنان را سم.
کمال الدین اسماعیل.
|| ( ص ) شکافته :
باد بی تو سر زبانم شق
گر من این از سر زبان گفتم.
عطار.

شق. [ ش َ ] ( ص ) ( اصطلاح عامیانه ) مصحف شخ. مغلوط شخ. راست و دراز. راست و سخت : شق و رق. شق شدن. شق کردن. ایستاده و سخت. ( یادداشت مؤلف ). راست ِ دراز. ( ناظم الاطباء ).

شق. [ ش َق ق / ش ِق ق ] ( ع اِمص ، اِ ) سختی و دشواری. قوله تعالی : لم تکونوا بالغیه الا بشق الانفس. ( قرآن 7/16 ). ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مشقت. ( اقرب الموارد ). رنج. ( مهذب الاسماء ). دشواری. ( ترجمان القرآن ). تعب. سختی. مشقت. ( یادداشت مؤلف ).
- شق انفس ؛ مشقت نفسها. ( از غیاث ) ( اقرب الموارد ) ( یادداشت مؤلف ) : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

نام دو تن از پیشگویان که اندکی پیش از اسلام در میان عرب میزیستند : شق اکبر . گویند وی یک چشم در پیشانی داشت . یشکری . وی کسی است که ظهور پیغمبر اسلام را خبر داده .
۱ - ناحیه . ۲ - کرانه ( کوه ) جانب . ۳ - راه طریق : برای نجات از این مخمصه دو راه موجود است و شق ثالث ندارد . ۴ - پاره ای از چیزی . ۵ - یک طرف باز .
جمع اشق

فرهنگ معین

(شَ ) [ ع . ] (اِ. ) شکاف ، چاک .
(ش ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - ناحیه . ۲ - کرانه ، سو. ۳ - نیمة چیزی . ۴ - یک طرف بدن یا بار.

فرهنگ عمید

۱. پاره کردن، شکافتن، دریدن.
۲. متفرق ساختن.
۳. (اسم ) [جمع: شُقُوق] چاک، شکاف.
۴. (صفت ) جای شکافته و دریده.
۵. (اسم ) نصف از هر چیز.
۶. (اسم ) صبحدم.
۱. نیمۀ بدن، یک طرف بدن.
۲. نیمۀ برابر و مساوی از چیزی، نیمۀ چیزی.
۳. ناحیه.
۴. کرانه، سو.

گویش مازنی

/shaghgh/ سفت راست و محکم

واژه نامه بختیاریکا

( شَق ) آوای سیلی
( شَق ) تَرَک
( شَق ) شقه؛ نیشکَو
صاف
( شَق ) غار؛ تنگه

مترادف ها

alternative (اسم)
چاره، شق، شق دیگر، پیشنهاد متناوب

possibility (اسم)
شق، احتمال، امکان، چیز ممکن

gap (اسم)
وقفه، شق، دهنه، رخنه، شکاف، درز، جای باز، اختلاف زیاد

prick (اسم)
نقطه، خار، هدف، شق، سیخونک، الت ذکور، زخم بقدر سرسوزن، جزء کوچک چیزی، نقطه نت موسیقی، چیز خراش دهنده، میخ کوچک

wooden (صفت)
شق، چوبی، خشن، از چوب ساخته شده

stout (صفت)
سخت، محکم، شق، تنومند، ستبر، ضخیم، نیرومند، چاق و چله، تومند، با اسطقس، قوی بنیه

taut (صفت)
سفت، شق، کشیده، محکم بسته شده

inelastic (صفت)
شق، سرکش، تغییر ناپذیر، غیر قابل انعطاف، بدون قوه ارتجاعی، بدون کشش، ناجهنده

stiff (صفت)
سفت، شق، پر مایه، چوب شده

tough (صفت)
سفت، سخت، محکم، شق، دشوار، بادوام، خشن، زمخت، شدید، سر سخت، با اسطقس، پی مانند

فارسی به عربی

بدیل , خشبی , شخص , غیر مرن , قاسی , منشد جدا , وخز

پیشنهاد کاربران

شَق به معنی نصف شدن نیست.
شَق: شیار، تَرَک.
شَقّ القمر: ترکهای شبیه شیارهای ناف پرتقال.
سایه آبر خطی جلوی ماه؛ شبیه نصف کردن ماه را ( خطای ذهن ودیدن ) .
"إنّا شَقَقْنَا ﭐلْأَرْضَ شَقّاً ": دو نیم کردن زمین نیست!
...
[مشاهده متن کامل]

مَشقّة: سختی = صعوبة.
. . .
به "شققنا" و"شق القمر" رجوع کنید.
به میل خودتان قرآن را برداشت و تفسیر نکنید!

شقشقشقشق
در فارسی دری شِق به معنی صورت نیز بکار میرود
شق shagh
در قانون یعنی قسمتی از یک موضوع
مثال : بخش تعاونی، در شق دوم قانون اساسی پیش بینی شده است.
شق همخانواده شکاف است و واژه ای با ریشه ایرانی و همچنین دگرگون شده سیخ وقتی که به معنی شق و رق بکار می رود و در این مورد هم ریشه ایرانی دارد ، بیش از هفتاد درصد زبان عربی ، ریشه ایرانی دارد.
ایرانی است و همخانواده با شکاف ، البته شق در شق و رق به گمانم واژه دیگری است
در حقوق به معنای حالت.
Mode
شقّ: صدَع وفرّق. إنشقاق.
شقّ النبات شقوقاً: قبل ان ینفطر.
مَشقّة: صُعوبة. یشقق العظُم. أمرٌ شاقٌ.
شَقّ الحِمل = شِقُّ الحِمل:شَطره.
شَقّة - شِقّة: شِقَق:آپارتمان
قِسم، أقسام ، تقسیم . . . Part
أقسام منفصلة Partitions, Sectors
به واژه "شق القمر" رجوع کنید.
قسمت های مختلف یک موضوع که تکه تکه و مشتق شود
مثل شق اول شق دوم و . . .
hard, erect
در اشیاء= خرد کردن چیزی - قسمت کردن چیزی - مثلا زمین ، لاشه گوشت ( شق یا شقه )
منبع قوانین اصلاحات ارضی و امور ثبتی و امور زمین
در زبانهای ایرانی باستان به معنی دل ، قلب، عشق اگر پیش از آن /آ/ یا آب آورده می شد به معنی ابستن کردن بوده است
چیزی رو دو نصفه کردن
در جنوب استان فارس شِق به معنی تیپ است
آلت در حال نعوظ
ایستاده . راست . صاف . عمود . دراز .
شَقّیدن.
شَقّاندن چیزی.
درتصوف شق اولیاء. . درطریقت علویه قادریه صادقیه. . یک نوع تنبیه برای درویشی است که ازخطوط قرمزطریقتی عبورنماید
شق بمعنی کنار زدن
بر خود حجب حسن مقید زده شق
حیران شده در نور جمال مطلق جامی
پرده های زیبایی مقید را کنار زده و محو جمال مطلق شده. . . .
شق : [اصطلاح قنات] شکافهای داخل دیواره های قنات.
شَقّ
این واژه پارسی ، کوتاه شدهء شِکافت و شِکاو است :
شِکافت < شِکاف< شِکا < شِک < شِغ < شَق
شِکافتَن یک کارواژه ء آمیخته است :
شِکافتَن : شِ - کاف/ کاو - ت - اَن
شِ : پیشوند به مینهء کاملاً ، تمام ، همه ، به بیرون ، اَز
...
[مشاهده متن کامل]

کاف/ کاو : بُریدن ، شِکاندن ، شِکَستَن ، گُشودن ، که واژه های کاویدن و کاوه و کاوِش هم از این ریشه اَند.
ت : نشانهء گُذشته
اَن : نشانهء کَردَن
به گُمان این واژه به گونهء کاهَنده و کاستار ( ناقِص ) اَرَبیده شده و واژه های دیگری هم از آن ساخته شده:
شَقه ، مُشتَق ، اِشتِقاق ، شِقاوَت ، . . .

روش، طریق، نحوه
علی درباره شق دیگر نیز صحبت کرد. =
علی درباره روش دیگر نیز صحبت کرد.
شق: شکافته شده، دونیم شده، قابل شکافته شدن، شکننده ؛ عربی است و شقّه و انشقاق با آن هم خانواده هستند. به هریک از نیمه های حیوان ذبح شده شقّه گویند. به ترکی شققَه یا شاققا گفته می شود. اگر شقّه نیز نصف شود ( یک چهارم حیوان مورد نظر ) ، هر یک از چهار قسمت به ترکی، باراتا گفته می شود. در زبان ترکی به شق به معنی شکننده، قارت گفته می شود. مثال: درخت شکننده: قارت آغاج
...
[مشاهده متن کامل]

تا دهه های اول قرن حاضر معمول بوده که باراتا را در در دست گرفته و در هفته بازارهای آذربایجان می گرداندند و به مشتری می فروختند.
از عبارت شق شدن اغلب به معنی راست شدن استفاده می شود که با شکنندگی هم ارتباط دارد.
کله شقی کنایه از قاطعیت و پافشاری در رسیدن به هدف می باشد.

راه فکری مشخص - طریقه - آیین - مسلک - مشرب ( فکری ) - نظم و دستگاه سنجیده و هماهنگ ودر یک راستای فکری - رویه - آرایش فکری - همچنین اسلوب - مکتب فکری - مدرسه فکری - جهان بینی - گزینه - دیدگاه فکری، ساختار ، بافت - حریف و رقیب فکری - نگرش. . . .
در گویش لری لرستان شق به معنای یک سمت یا یک طرف بدن میباشد مثلا یه شقم سِر بیه یعنی یه سمت بدنم سِر یا بی حس شده
در زبان لری بختیاری به معنی
ترک پا. شکاف کوه
جمع شق در زبان لری بختیاری ::شقاشق*شقاق*
ذخیره خوارزمشاهی ص 163 : آنچه از درازا شکافته شود و یک شکاف بیش نباشد
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٦)

بپرس