شهربند شدن

لغت نامه دهخدا

شهربند شدن. [ ش َ ب َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) || محاصره. ( یادداشت مؤلف ). محاصره شدن. در حصار شدن. محصور شدن :
من که در این دایره دهربند
چون گره نقطه شدم شهربند.
نظامی.
کشیده در آن شهر کوهی بلند
شده مردم شهر ازو شهربند.
نظامی.
مجموع میوه ها و... [ در آمل ] فراوان باشد... چنانچه اگر شهربند شود هیچ چیز از بیرون احتیاج نباشد. ( نزهة القلوب ).
|| محبوس شدن. زندانی شدن :
وآن دم که یغلق عزمات تو برگشاد
در جعبه شهربند شود تیر آرشی.
اخسیکتی.
نظامی که در گنجه شد شهربند
مبادا ز اسلام نابهره مند.
نظامی.
از آنجا که شه را نیامد پسند
چو سایه پس پرده شد شهربند.
نظامی.
|| مقیم شدن. اقامت کردن :
تا من آنجا که شهربند شوم
ازبلندیت سربلند شوم.
نظامی.

فرهنگ فارسی

آنکه یا آنچه محبوس شهر است

پیشنهاد کاربران

بپرس