شکستن


مترادف شکستن: اقاله، خردشدن، خرد کردن، ریزریز کردن، گسستن، تکسیر، کسر، درهم شکستن، مغلوب کردن، منهزم ساختن

معنی انگلیسی:
break, cut, force, rip, breakage, fracture, bust, to break, to infringe, to break(up)

لغت نامه دهخدا

شکستن. [ ش ِ ک َ ت َ ] ( مص ) چیزی را چندین پاره کردن و خرد کردن و ریزریز کردن. ( ناظم الاطباء ). خرد کردن. قطعه قطعه کردن. پاره پاره کردن. کسر. اشکستن. بشکستن. تفتیت. وطس. هدّ. فض . وقم. اسم مصدر از آن شکنش است که مرخم آن شکن مستعمل است. ( یادداشت مؤلف ). اکتسار. ( منتهی الارب ). اهتصار. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). اهتضاض. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ). تهشم. انامة. ( منتهی الارب ). تبر. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ). تبتیر. تکدیة. حذّ. ( منتهی الارب ). جش . ( منتهی الارب )( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ). حطم. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). رضرضة. ( تاج المصادر بیهقی ). شقح. طحطحة. طحطاح. ( منتهی الارب ). غشم. ( تاج المصادر بیهقی ). فدغ. فرصمة. فرناة. قرصمة. قعش. کبت. کَدْه ْ. ( منتهی الارب ). کسر. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ). لث .( منتهی الارب ). وثم. ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ). وصم. ( تاج المصادر بیهقی ). وطی. ( منتهی الارب ). وهط. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) :
اگر بیند به خواب اندر قرابه
زنی را بشکند میخ کلابه.
طیان.
که سهل است لعل بدخشان شکست
شکسته نشاید دگرباره بست.
سعدی.
خار بدرودن به مژگان سنگ بشکستن به دست
خار خاییدن به دندان کوه برکندن به چنگ.
هاتف اصفهانی.
قصف ، کسر؛ شکستن چیزی را. ( منتهی الارب ). لثم ؛ شکستن شتر سنگ را به پای. ( تاج المصادر بیهقی ). قصم ؛ شکستن چیزی را و جدا کردن. مقس ؛ شکستن چیزی را. قصد؛ شکستن چیزی که به نصف رسد. کرکرة؛ شکستن دانه. کزم ؛ شکستن با دندان پیشین چیزی را و برآوردن آنچه در اندرون آن چیز است به منظور خوردن. کسم ؛ شکستن به دست. سخن ؛ شکستن سنگ را. غضف ؛ شکستن چوب را. فت ؛ شکستن به انگشتان. ( منتهی الارب ). قضم ؛ شکستن بی جدا کردن. ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ). وصم ؛ شکستن و معیوب کردن.( دهار ). هتو؛ شکستن چیزی را زیر پای. ( منتهی الارب ).
- اندرشکستن ؛ در بیت زیر از فردوسی ظاهراً به معنی ترتیب دادن ، اختصاص دادن ، منحصر و محدود کردن است :
ز پهلو همه موبدان را بخواند
سخنهای بایسته چندی براند
دو هفته در بار دادن ببست
بنوّی یکی دفتر اندر شکست بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( شکست شکند خواهد شکست بشکن شکننده شکسته ) ۱ - ( مصدر ) خرد کردن ریز ریز کردن . ۲ - مغلوب کردن هزیمت دادن ( دشمن ) . ۳ - روی برگردانیدن اعراض کردن . ۴ - تا زدن : شکستن زلف زلف شکسته . ۵ - روی هم ریختن به یکدیگر منضم ساختن. ۶ - شکار کردن صید کردن . ۷ - ( مصدر ) خرد شدن ریز ریز شدن : کاسه شکست . ۸ - مغلوب شدن . یا شکستن آرزو . بر آورده شدن آن . یا شکستن بازار کسی یا چیزی . از رونق افتادن . یا شکستن پرده . تغییر پرده موسیقی برای تحویل زمینه ای به زمینه دیگر . یا شکستن پشت کسی . ۱ - ( مصدر ) از بار غم دو تا شدن پشت وی. ۲ - ( مصدر ) سخت مغلوب و زبون کردن وی را یا شکستن پیمان و عهد . نقض کردن آن . یا شسکتن تشنگی . رفع عطش کردن . یا شکستن حرارت . ۱ - ( مصدر ) رفع گرما کردن . ۲ - رفع کردن عطش . یا شکستن خمار . ۱ - ( مصدر ) دفع کردن خمار بوسیله نوشیدن مجدد شراب و غیره . ۲ - ( مصدر ) دفع شدن خمار . یا شکستن دل . ۱ - ( مصدر ) نومید کردن مایوس کردن . ۲ - متاثر ساختن . ۲ - ( مصدر ) نومید شدن . ۴ - متاثر شدن . یا شکستن رونق چیزی . ( مصدر ) ۱ - بی رونق کردن بی قدر کردن . ۲ - بی رونق شدن بی قدر شدن . یا شکستن صف . ۱ - ( مصدر ) متفرق کردن صف . ۲ - ( مصدر ) متفرق کردن صف . یا شکستن طره ( زلف ) . تا کردن و به یک سو نهادن طره ( زلف ) . یا شسکتن قدر . بی قدر کردن . یا شکستن کار . بی قدر شدن از رونق افتادن . یا شکستن مهر چیزی . گشودن آن را باز کردن . یا شکستن نرخ چیزی . پایین آمدن قیمت آن .

فرهنگ معین

(ش کَ تَ ) [ په . ] ۱ - (مص م . ) خرد کردن . ۲ - مغلوب ساختن . ۳ - تا کردن . ۴ - شکار کردن . ۵ - (مص ل . ) خرد شدن . ۶ - مغلوب شدن . ۷ - تعظیم کردن ، دو تا شدن . ۸ - تکیده شدن .

فرهنگ عمید

۱. با ضربه یا فشار چیزی را چند قطعه کردن.
۲. [مجاز] مغلوب کردن، هزیمت دادن دشمن.
۳. [مجاز] قطع کردن و ناتمام رها کردن چیزی: عهد شکستن، نماز را شکستن.
۴. [مجاز] کم کردن ارزش چیزی یا کسی.
۵. [مجاز] ایجاد صدا کردن در مفاصل دست، پا، کمر یا گردن.
۶. (مصدر لازم ) [مجاز] چیزی را از حالت طبیعی خارج کردن: شکستن عکس.
۷. (مصدر لازم ) چند قطعه شدن چیزی بر اثر ضربه یا فشار.
۸. (مصدر لازم ) [مجاز] مغلوب شدن.
۹. (مصدر لازم ) [مجاز] از میان رفتن.
۱۰. (مصدر لازم ) [مجاز] کاهش یافتن.
۱۱. (مصدر لازم ) [مجاز] کم شدن: قیمت ها شکست.

واژه نامه بختیاریکا

( شُکِستِن ) شُک دادن؛ نهیب زدن
( شکِستِن(در اثر سایش) ) کِرچِنیدِن
اشکستِن؛ اِشکِنادِن ( اِشکَندن ) ؛ گیشگِنیدِن؛ تَکِستِن؛ دو جا کِردِن

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] شکستن به معنی خرد کردن می باشد و بعضی انواع شکستن دارای احکامی است که در فقه از آن بحث شده است .
از احکام آن در بابهای حج، نکاح، صید و ذباحه، قصاص و دیات سخن گفته ‏اند.

احکام شکستن در حج
شکستن تخم جانوران وحشی‏ ای که در خشکی زیست دارند در حرم بر همه؛ اعم از محرم و غیر محرم حرام است. در مواردی موجب ثبوت کفاره نیز می‏ شود
برای تهیه سنگ ریزه جهت رمی تهیّه آن با شکستن و خرد کردن سنگ های بزرگ، مکروه است. برخی، پرتاب چنین سنگ ریزه‏ ای را نیز مکروه دانسته ‏اند.
خرد کردن استخوانهای عقیقه مکروه است.

احکام شکستن درصید و ذباحه
شکستن گردن حیوان ذبح شده قبل از سرد شدن بدن آن مکروه است. برخی آن را حرام دانسته‏ اند.

محل بحث شکستن در قصاص
...

دانشنامه عمومی

شکستن (فیلم ۲۰۱۳). شکستن ( به انگلیسی: Breakout ) فیلمی محصول سال ۲۰۱۳ و به کارگردانی دامیان لی است. در این فیلم بازیگرانی همچون دامینیک پرسل، برندن فریزر، اتان سوپلی، دانیل کش و ایمی پرایس - فرانسیس ایفای نقش کرده اند.
عکس شکستن (فیلم ۲۰۱۳)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

کسر

مترادف ها

infraction (اسم)
شکستن، تخلف

disruption (اسم)
قطع، شکستن

infract (فعل)
نقض کردن، شکستن، تخلف کردن

crackle (فعل)
شکستن

fracture (فعل)
شکستن، شکافتن، گسیختن

chop (فعل)
خرد کردن، جدا کردن، بریدن، شکستن، ریز ریز کردن، غذا خوردن

break (فعل)
نقض کردن، شکستن، از هم باز کردن، فتق داشتن، مکی کردن

disobey (فعل)
خودسری کردن، شکستن، سرپیچی کردن، نافرمانی کردن، اطاعت نکردن، نقص کردن، سرکشی کردن

deflect (فعل)
منحرف کردن، کج کردن، شکستن، منکسر کردن

refract (فعل)
بر گرداندن، شکستن، منکسر کردن

shatter (فعل)
خرد کردن، داغان کردن، شکستن

stave (فعل)
کوبیدن، با چماق زدن، شکستن، ایجاد سوراخ کردن، ریزش کردن، روی خط حامل نوشتن

violate (فعل)
ستیزه کردن، نقض کردن، شکستن، تجاوز کردن به، ستم کردن، بی حرمت ساختن، هتک احترام کردن

cleave (فعل)
قطع کردن، جدا کردن، چسبیدن، پیوستن، شکستن، شکافتن، تقسیم شدن، ور امدن

fraction (فعل)
شکستن، بقسمتهای کوچک تقسیم کردن

nick (فعل)
شکستن، دندانه دندانه کردن، غافلگیر کردن

knap (فعل)
شکستن، ضربه زدن

pip (فعل)
شکستن، سر از تخم دراوردن، شکستن و باز شدن

smite (فعل)
کشتن، زدن، کوبیدن، شکستن، شکست دادن، ذلیل کردن

فارسی به عربی

استراحة , اعص , انتهک , حطم , شق , عرقلة , فرض , قطعة , کسر ، اِخْتِراق

پیشنهاد کاربران

واژه شکستن
معادل ابجد 830
تعداد حروف 5
تلفظ šekastan
ترکیب ( مصدر متعدی ) [پهلوی: škastan] ‹اشکستن›
مختصات ( ش کَ تَ ) [ په . ]
منبع واژگان مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی عمید
شکستن به معنای باز کردن با ابزار سخت یا نرم نیز گفته می شود.
به عنوان مثال گفته می شود قفل را شکستن
شکست = سکست = زکست = ز کست = ز کاستن = از کم شونده
هر چیزی بشکنسد کم می شود پس شکستن فعل جدیدی نیست بلکه از دو بخش ساخته شده
سپاس = زپاس = ز پاس = از برای چیزی که نگه داشتید ( ملاک جبران است ) = سپاس گذاری = جبران آنرا ادا خواهم کرد
شکستن : [ اصطلاح تخته نرد]نصف کردن مهرهای موجود در یک خانه و قرار دادن آنها در خانه یا خانه های دیگر.
کسر

بپرس