صبور

/sabur/

مترادف صبور: بردبار، حلیم، خوددار، خویشتن دار، رزین، شکیبا، صابر، متحمل

متضاد صبور: ناشکیبا

برابر پارسی: بردبار، خود دار، شکیبا

معنی انگلیسی:
patient, (very) patient

فرهنگ اسم ها

اسم: صبور (دختر) (عربی) (تلفظ: sabur) (فارسی: صبور) (انگلیسی: sabur)
معنی: صبر کننده، شکیبا، از نام های خداوند، آن که در برابر سختی ها و رنج ها بردبار است
برچسب ها: اسم، اسم با ص، اسم دختر، اسم عربی

لغت نامه دهخدا

صبور. [ ص َ ] ( ع ص ) صابر و شکیبا و کسی که جلدی نکند درانتقام. ( غیاث اللغات ). شکیبا و حلیمی که عاصیان رابه عذاب مؤاخذه نکند بلکه ببخشد یا در گرفت آنها شتابی نکند. ( منتهی الارب ). شکیبا. ( دهار ). بی شتاب. ( مهذب الاسماء ) ( السامی فی الاسامی ) ( ربنجنی ). شکیبنده. بردبار. پرشکیب. آنکه نافرمانان را به کیفر چاره نکند. ( بحر الجواهر ). برغیس. ( منتهی الارب ) :
از ین زمانه جافی و گردش شب و روز
شگرف گشت صبور و صبور گشت شگرف.
کسائی.
بدانست رامشگرش را ز دور
ازآن درد بر جای شد ناصبور.
فردوسی.
ایشان مردمانی صبورترند و بجان درمانده و جان را میکوشند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 592 ).
در همه کاری صبور وز همه عیبی نفور
کالبد تو ز نور و کالبد ما ز لاد.
منوچهری.
گر بترسی ز ناصواب جواب
وقت گفتن صبور باش صبور.
ناصرخسرو.
بسته دو پای و دوخته دو دیده
تا کی بوم صبورکه نه بازم.
مسعودسعد.
پرده دری پیشه دوران بود
بارکشی کار صبوران بود.
نظامی.
صبوری از طریق عشق دور است
نباشد عاشق آنکس کو صبور است.
نظامی.
و در حلقه درویشان زاجرند و صبورند. ( گلستان ).
گفتی که صبور باش هیهات
دل موضع صبر بود، بردی.
سعدی.
چون نگفتی ای صبور و ای حلیم
کی بگفتی ای شجاع و ای کریم.
مولوی.
نیست انگارد پر خود را صبور
تا پرش درنفکند درشر و شور.
مولوی.

صبور. [ ص َ ] ( اِخ ) نامی از نامهای خدای. || نام اسب نافعبن جبلة. ( منتهی الارب ).

صبور. [ ص َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان طیبی سرحدی بخش کهگیلویه شهرستان بهبهان. 7هزارگزی جنوب قلعه ٔرئیسی مرکز دهستان. 125هزارگزی خاور راه اتومبیل رو باغ ملک. کوهستانی ، سردسیر. مالاریائی. سکنه 100 تن. آب از چشمه. محصول آن غلات ، پشم ، لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری ، صنایع دستی قالی بافی. ساکنین از طایفه طیبی می باشند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).

صبور. [ ص َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان کرگاه بخش ویسیان شهرستان خرم آباد. 7هزارگزی جنوب ماسور. 7هزارگزی جنوبی اتومبیل رو خرم آباد به اندیمشک ، کوهستانی ، معتدل ، مالاریائی ، سکنه 150 تن. آب از چشمه ها، محصول غلات ، تریاک ، حبوبات ، پشم ، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری ، راه مالرو. ساکنین از طایفه میر بهاروند میباشند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

صبرکننده، شکیبنده، بردبار، شکیبا، صبوری: شکیبایی، بردباری
( صفت ) ۱ - صبر کننده بردبار . ۲ - نامی از نامهای خدای متعال .
نام وی حسین افندی و از متاخران شعرا و حطاطان و از مردم تبریز است

فرهنگ معین

(صَ ) [ ع . ] (ص . ) شکیبا، بردبار.

فرهنگ عمید

صبر کننده، بردبار، شکیبا.

واژه نامه بختیاریکا

بار وردار؛ جا به دل؛ جا وردار؛ مازه پهن؛ دنده پهن؛ صَویر؛ بار وردار؛ پَسه پهن؛ جا به دل؛ جا وردار؛ چار گُردالِه بِه اِشکَم

دانشنامه آزاد فارسی

صُبور (shad)
صُبور
هر یک از چندین گونه ماهی دریایی، به ویژه از جنس Alosa. بزرگ ترین عضو خانواده شاه ماهی۱ است. طولی حدود ۶۰ سانتی متر، و وزنی حدود۲.۷ کیلوگرم دارد. این ماهیان، برای تولیدمثل، به صورت گروهی به رودخانه ها مهاجرت می کنند. ماهیان اقیانوس اطلس اند اما به اقیانوس آرام نیز آمده اند. صبور توایت۲، Alosa fallax در مدیترانه و شمال اروپا یافت می شود. از این خانواده نُه گونه ماهی در آب های ایران یافت می شود. انواع کیلکا، و انواع سگ ماهی از جمله ماهی های این خانواده اند که بیشتر در آب های دریای خزر زندگی می کنند. صُبور (زُبور یا برّک) در رودخانه های جنوب دیده می شود.clupeidaeshad twaite

جدول کلمات

صبور

مترادف ها

patient (صفت)
شکیبا، بردبار، صبور، از روی بردباری

فارسی به عربی

مریض

پیشنهاد کاربران

فراوان شکیب ؛ آنکه شکیبایی بسیار دارد. صبور :
فراوان شکیب است و اندک سخن
گه راستی راست چون سروبن.
نظامی.
صبور: کسی که برای بیرون رفتن از گرفتاری به راه های نادرست نمی رود و یا از کسی یاری نمی خواهد و چشم به راه گشایشی می ماند؛ گفتار و یا رفتار ناپسند دیگران را تحمل می کند و واکنشی در برابر آن نشان نمی دهد؛ در انجام دادن کاری طولانی و سخت تا زمان رسیدن به نتیجه پایداری می کند؛ در انتظار کسی یا چیزی می ماند بی این که بی حوصلگی نشان دهد. ( https://www. cnrtl. fr/definition )
...
[مشاهده متن کامل]

همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: بورتار burtAr ( سغدی ) ، بردبار، شکیبا، ژکفر.

پیشنهادِ واژه پس از واکاویِ واژه یِ " شکیبا": ( شکیب. آ )
ساختارِ واژه یِ " شکیبا" بمانندِ واژگانی همچون " بینا، گویا، شِنَوا و. . . " برآمده از " بُن کنونی" و نشانه یِ زابه کُناکی ( =صفت فاعلی ) سازِ " آ " می باشد و به چمِ " صبور" می باشد.
...
[مشاهده متن کامل]

ازآنجایی که در بسیاری از کارواژگان، بُنهایِ کُنونیِ پایان یافته با "ب"، هنگام گذار به بُنِ گذشته با دگرگونیِ آواییِ " ب/ف" روبرو می شوند، پس کارواژه یِ " شکیب"، " شکیفتن" می شود؛
بمانندِ " روب/روفتن، خواب/خفتن، کوب/کوفتن، آشوب/آشُفتن و. . . .
سببیِ ( =Kausativ ) کارواژه یِ " شکیفتن"، " شکیباندن" می شود که به آسانی می توان واژگانی همچون " شکیبانه، شکیبانِش و. . . " را از آن بیرون کشید.
" شکیفتن/شکیبیدن" = در صبر و آرامش قرار گرفتن، صبر کردن
" شکیباندَن/شکیبانیدن" = در صبر و آرامش قرار دادن
همچنین کارواژه یِ " شکیباندن" می تواند به جایِ " منتظر گذاشتن/معطل گذاشتن" نیز بکار گرفته شود.
نمونه: بارگذاریِ این برنامه بسیار من را شکیباند ( =شکیبانید ) .

صاحب درنگ. [ ح ِ دِ رَ ] ( ص مرکب ) صبور. شکیبا. متحمل :
دولتیی باید صاحب درنگ
کز قدری بار نیاید به تنگ.
نظامی.
منتظر
ژکفر
کلمه ی 5 حرفی که اول آن حرف ش است شکیبا
patient
شکیبا در برابر مشکلات
شکیبا و صبور
مقاوم بودن
بردبار
شکیبا
اون اسم یکی از اسماء خداوند است.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس