صفوان جمال

لغت نامه دهخدا

صفوان جمال. [ ص َ ن ِ ج َم ْ ما ] ( اِخ ) ابن مهران اسدی ، وی ثقه ای جلیل و از گزیدگان اصحاب امام صادق و امام کاظم ( ع ) است و بغایت نزد این دو بزرگوار گرامی بود. شیخ کشی به اسناد خوداز حسن بن علی بن فضال از وی روایت کند که بر مولای ماابوالحسن اول ( امام کاظم ع ) درآمدم مرا گفت ای صفوان همه چیز تو نیکوست جز یک چیز، گفتم فدایت شوم آن کدام است ؟ گفت اینکه شتران خود را به هارون به کرا می دهی. گفتم بخدا سوگند آن را جز براه مکه بکرایه نداده ام و خود نیز عهده دار آن نمیشوم بلکه غلامان خود را با آنها فرستم. فرمود ای صفوان آیا کرایه تو نزد آنان می ماند؟ گفتم آری. فرمود آیا دوست داری که زنده مانند تا کرایه تو را بپردازند؟ گفتم آری. فرمود کسی که بقای آنان را خواهد از آنهاست و کسی که از آنهاست در آتش است. صفوان گوید همه شترهای خود را فروختم. پس هارون بدانست و مرا بطلبید و گفت شنیده ام شتران خویش را فروخته ای ؟ گفتم آری. پرسید چرا؟ گفتم مردی پیرم و غلامان من از عهده کار خویش بر نمی آیند. گفت نه چنین است من می دانم موسی بن جعفر ترا چنین فرموده است. گفتم مرا با موسی بن جعفر چه کار؟ گفت این سخن بگذار اگر حسن صحبت تو نبود ترا می کشتم. ( روضات الجنات چ اول ص 554 ذیل ترجمه محمدبن احمدبن عبداﷲبن قضاعة ). از صفوان ادعیه و زیارات و روایاتی منقول است.

فرهنگ فارسی

ابن مهران اسدی

پیشنهاد کاربران

بپرس