صمیم

/samim/

مترادف صمیم: خالص، محض، بی آلایش، پاک، صمیمی، ناب، میان، وسط

متضاد صمیم: ناسره

برابر پارسی: ناب، برگزیده، تَک، ژرفا

معنی انگلیسی:
pure, chosen, bottom, pith

فرهنگ اسم ها

اسم: صمیم (پسر) (عربی) (تلفظ: samim) (فارسی: صَميم) (انگلیسی: samim)
معنی: خالص، محض، میان، ( در قدیم ) صمیمی، اوج و نهایت شدت یا ترقی چیزی، ( در نجوم ) ویژگی ستاره ای که فاصله اش تا خورشید شانزده دقیقه یا کمتر باشد، میانه، وسط
برچسب ها: اسم، اسم با ص، اسم پسر، اسم عربی

لغت نامه دهخدا

صمیم. [ ص َ] ( ع ص ، اِ ) استخوان که بدان قوام عضو است. ( منتهی الارب ). || اصل چیزی و خالص و خلاصه آن. یقال : هو فی صمیم قومه ؛ ای فی خالصهم و لبهم. ( منتهی الارب ). خالص. ( مهذب الاسماء ) ( غیاث اللغات ). بی آمیغ.
- رجل صمیم ؛ مرد خالص واحد و جمع در وی یکسان است.
- || مرد ناشنوا که ادراک اصوات نکند. ( غیاث اللغات ). کر :
نوای مرثیه شام و شا[ د ] یا نه عید
گشادی از اثر انبساط گوش صمیم.
سیدمحمد عرفی ( از آنندراج ).
نصیحتی که به گوشم زبان عالم گفت
چنان بود که به گوش صمیم ابکم گفت.
حکیم حاذق گیلانی ( از آنندراج ).
و صحیح این کلمه اصم است و صَمّاء.
|| سرمای سخت. ( منتهی الارب ).
از زخم گام باره تو در صمیم دی
بر کوه لاله رسته و بر دشت ضیمران.
مسعودسعد.
نسیم خلق تو گر در صمیم دی چو خضر
به خاره برگذرد بردمد ز خاره خضر.
سوزنی.
و اگر کسی خواهد که در صمیم زمستان از درختان برگ و شکوفه بیرون آید... ( سندبادنامه ص 281 ). و در صمیم زمستان اول بهمن... سایه چتر جهانگیرش بر حدود کرمان افتاد. ( المضاف الی بدایع الازمان ص 23 ). || میان هر چیز. ( غیاث اللغات ).
تک او گر کند عجب نبود
وهم را در صمیم دل محصور.
مسعودسعد.
قهر تو گر طلایه به دریا کشد، شود
در در صمیم حلق صدف دانه انار.
؟ ( جهانگشای جوینی ).
لؤلؤ چقدر دارد اندر میان بحر
گوهر چه قیمت آرد اندر صمیم کان.
رشید وطواط.
|| گرمای سخت. || پوست خشک که از بیضه برآید. ( منتهی الارب ).
|| ( اصطلاح نجوم ) آن است که بعد کوکب کمتر از شانزده دقیقه بود وقتی که مرکز او به مرکز آفتاب رسد در احتراق تا این قدر بگذرد و تصمیم از قوتهای ذاتیه کوکب است و دلیل غایت قوت و سعادت است برای آنکه بدان منزلت است که کسی در دل پادشاه جای گیرد و صمیمتین عطارد قوی تر است که بمثابه دو شمس باشد. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). کوکب صمیم آن است که میان آفتاب و آن کوکب شانزده دقیقه یا کمتر باشد. و آنرا کوکب تصمیم و کوکب مصمم نیز گویند. ( از مفاتیح العلوم ).

فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) خالص محض بی آمیغ . ۲ - خلاصه برگزیده . ۳ - اصل چیزی . ۴ - میان وسط . یا از صمیم قلب . از ته دل با کمال میل و شوق . یا صمیم تابستان . وسط تابستان قلب الاسد . یا صمیم دی . وسط ماه دی سرمای سخت .

فرهنگ معین

(صَ ) [ ع . ] (ص . ) خالص ، اصل و خالص هر چیزی .

فرهنگ عمید

[قدیمی]
۱. خالص، محض، اصل.
۲. (اسم ) اوج و شدت هر چیز، به ویژه گرما یا سرما.
* صمیم زمستان: [قدیمی] سرمای سخت وسط زمستان.
* از صمیم قلب: [مجاز] از ته دل، از روی میل، شوق، و صدق.

جدول کلمات

خالص

پیشنهاد کاربران

یکی از دوستان گفته صمیم یعنی : مغز و درون چیزی
من برای دیدن معنی کلمه صمیم قلب اومدم ، به نظرم این دوتا به هم میخوره
� از صمیم قلب = از درون قلب ، از درون و مغز قلب �
این واژه عربی است و معنی آن" مغز و درون چیزی" است ، کاربرد این واژه مانند بیشتر واژه های عربی در فارسی بی معنی و زشت است
دوست صمیمی: دوست مغز و درون !!!!
به جای آن بگوییم : دوست یکرنگ ، همدل ، خودمانی ، دوست نزدیک و شاید اصلن نیازی به واژه ای نباشد که به دوست افزوده کنیم
صمیم به معنی بهترین دوست یا همراه زندگی در خوبی ها و بدی های دوست خود

بپرس