ضرام

لغت نامه دهخدا

ضرام. [ ض ِ ] ( ع اِ ) هیزم ریزه. هیزم سست و نرم ، یا آنکه خدرک نباشد او را. ( منتهی الارب ). هیزم. ( مهذب الاسماء ). هیزم افروخته. ( منتهی الارب ). هیزم ریزه که بدان آتش افروزند، و بفارسی فروزینه گویند. ( منتخب اللغات ). فروزینه. حصب. آتش افروزینه. ( دهار ). هیزم باریک و ریزه که بدان آتش افروزند. ( غیاث ) ( آنندراج ) : و تاج الدین زنگی والی بلخ که ضرام آن فتنه بود بمروالرّوذ تاخت. ( جهانگشای جوینی ). || زبانه آتش. ( دهار ).

ضرام. [ ض ِ ] ( ع اِ ) درخت بطم. درخت کلنکور. ( مهذب الاسماء ).

فرهنگ فارسی

درخت بطم . درخت کنکلور

فرهنگ عمید

۱. هیزم نازک، ریزه، سست، و نرم که با آن آتش روشن می کنند.
۲. هیزم افروخته.
۳. (اسم مصدر ) زبانه کشیدن آتش.

پیشنهاد کاربران

ضرامًا، به معنی، دور شوید!
ضرامًا ضرامًا ( یکی از سرود های داعش )

بپرس