علقم

لغت نامه دهخدا

علقم. [ ع َ ق َ ] ( ع اِ ) هر چیز تلخ. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || حنظل. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). کبست. زهرگیاه. || حنظل ، در صورتی که بسیار تلخ باشد. ( از اقرب الموارد ). || کُنار تلخ. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || خیار دشتی ، که داروئی است مسهل ، و آن را قثاءالحمار نیز گویند. ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) آب سخت تلخ. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

حنظل، هرچیزتلخ
۱ - ( اسم ) زیتون تلخ . ۲ - سیماهنگ .

فرهنگ معین

(عَ قَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - حنظل . ۲ - هر چیز تلخ .

فرهنگ عمید

حنظل، هر چیز تلخ.

پیشنهاد کاربران

بپرس