غباره

لغت نامه دهخدا

( غبارة ) غبارة. [ غ َ رَ ] ( اِخ ) آبی است مر بنی عبس را. ( منتهی الارب ). آبکی است متعلق به بنی عبس در بطه الرمه در نزدیکی ابانین در موضعی که آن را خیمه گویند. و گویند آبکی است نزدیک قرن التوباذ در بلاد محارب. ( معجم البلدان ).
غباره. [ غ ِ رَ ] ( اِ ) غبار. چوبی باشدکه بدان خر و گاو رانند و چوبدستی را نیز گفته اند وبه این معنی با زای نقطه دار هم آمده است. ( برهان ). و در مؤید بالفتح و بالضم هر دو آمده. ( آنندراج ). چوبی که بدان گاو رانند. ( انجمن آرای ناصری ). در نسخه میرزا چوبی باشد که گاو بدان رانند. ( سروری ). و رجوع به شعوری ج 2 ص 185 شود. مؤلف گوید: نقل فرهنگ سروری و شعوری از فرهنگ میرزا ابراهیم با راء مهمله غلط است و غبازه با زاء معجمه صحیح است چه صورت دیگر این کلمه گوازه و جواز و جوازه است. صاحب فرهنگ اسدی گوید: غبازه و گوازه چوب کاروان باشد. منجیک گفت : پردل [ کذا ] چون تاول است و تاول هرگز نرم نگردد مگر بسخت غبازه - انتهی. و دلیل دیگر که تأیید این معنی میکند این است که صاحب فرهنگ اسدی چون در ترتیب لغت خود تنها نظر به آخر کلمات دارد رسمش این است که غالباً قصیده شاعر را میگیرد و قافیه های مشکل آن را یک یک شرح میدهد؛ در اینجا هم ( این ) معامله شده است. کلمه قبل از غبازه ملازه است و مطلع همین قصیده را شاهد می آورد :
خواجه غلامی خرید دیگر تازه
سست دل و حجره حجره گردملازه ( کذا ).
منجیک.
و عبارت فرهنگ میرزا ابراهیم نیز که فرهنگ شعوری و سروری و غیر آن دو را به غلط انداخته این است : غباره بفتح و ضم : چوبدستی که خر بدان رانند. و در آنجا هیچیک از حروف این کلمه را معلوم نکرده و فقط حرکت حرف اول را وصف کرده است یعنی می توان حدس زد که در نسخه اولی یا نسخه ای که سایرین از آن نقل کرده اند فقط یک نقطه سقط شده است. واﷲ اعلم. در هر حال کلمه مصحف «غباز» و «غبازه » است. رجوع به غباز و غبازه و برهان قاطعچ معین ( همین کلمات ) شود.

فرهنگ فارسی

آبی است مربنی عبس را آبکسی است متعلق به بنی عبس در بطن الرمه در نزدیکی ابانین در موضعی که آنرا خیمه گویند

پیشنهاد کاربران

بپرس