غصص

لغت نامه دهخدا

غصص. [ غ َ ص َص ْ ] ( ع مص ) درماندن در گلوی کسی طعام و جز آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). طعام در گلو ماندن. ( ترجمان علامه جرجانی ) ( دهار ). طعام در گلو گرفتن. ( مصادر زوزنی ). در گلو ماندن چیزی از طعام و بازداشتن از تنفس. || غصص به غیظ؛ گلوگیر شدن از خشم ، و این معنی بنابر تشبیه است. ( از اقرب الموارد ). || تنگ شدن جایگاه مردم. ( مصادر زوزنی ): غصص منزل به گروهی ؛ پرشدن آن با ایشان و تنگ شدن بر ایشان. || غصص چیزی ؛ بریدن آن. ( از اقرب الموارد ).

غصص. [ غ ُ ص َص ْ ] ( ع اِ ) ج ِ غُصَّة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( غیاث اللغات ). رجوع به غصه شود: الدهر فرص و الا فغصص. ( سندبادنامه ص 88 و 155 ).

فرهنگ عمید

=غصه

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی قَصَصَ: داستانها - قصّه ها (کلمه قص به معنای دنباله جای پا را گرفتن و رفتن است و چون در قصه گفتن نیز خبر و واقعه ای را پی گیری می کنند ، استفاده شده است )
تکرار در قرآن: ۱(بار)

پیشنهاد کاربران

بپرس