غفج

لغت نامه دهخدا

غفج. [ غ ُ ] ( اِ ) آبگیر. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) ( فرهنگ اوبهی ). غفج و آبگیر و شمر یکی باشد. ( فرهنگ اسدی ). مغاک. ( فرهنگ اسدی چ اقبال ص 74 ). گو. گودال. حفره :
به هرتلی بر از خسته گروهی
به هر غفجی بر از فرخسته پنجاه.
عنصری ( از فرهنگ اسدی ).
|| شمشیر آبدار. ( اوبهی ). رجوع به غفچ شود.

فرهنگ معین

(غُ فْ ) (اِ. ) ۱ - آبگیر، گودال . ۲ - شمشیر آبدار. ۳ - سندان آهنگری .
( ~ . ) (اِ. ) ۱ - دستة مو. ۲ - شاخ راست و نازک .

فرهنگ عمید

۱. آبگیر، تالاب.
۲. مغاک، گودال: به هر تلی بر، از خسته گروهی / به هر غفجی بر، ازفر خسته پنجاه (عنصری: لغت نامه: غفج ).
۳. شمشیر آبدار.
۴. سندان آهنگری.

پیشنهاد کاربران

یک فرسنگی گرانتر جویهای خشک و غفج پیش آمد و راهبران متحیر گشتند که پنداشتند که آنجا آب است که بهیچ روزگار آن جویها را کسی بی آب یاد نداشت
تاریخ بیهقی

بپرس