فرزانگی

/farzAnegi/

مترادف فرزانگی: حکمت، خردمندی، دانایی، ذکاوت، هشیاری، هوشمندی، هوشیاری

متضاد فرزانگی: جهالت، حماقت

معنی انگلیسی:
prudence, wisdom, learning, excellence, finish, sagacity

لغت نامه دهخدا

فرزانگی. [ف َ ن َ / ن ِ ] ( حامص ) حکمت. خِرد. خردمندی. عاقلی. بخردی. ( یادداشت به خط مؤلف ). در زبان پهلوی فرزانکیه ، از: فرزانک + ئیه که یاء نسبت است. ( از حاشیه برهان چ معین ) :
گوی پیشرو نام او خانگی
که همتا نبودش به فرزانگی.
فردوسی.
کجات آن همه زور و مردانگی
سلیح و دل و گنج و فرزانگی.
فردوسی.
که سالاری و زور و مردانگی
تو را دادم و گنج و فرزانگی.
فردوسی.
با همه فرزانگی و عقل مغاندیش
بر خر مغ عاجزم که پیر و جوانم.
سوزنی ( دیوان ص 455 ).
غافل بودن نه ز فرزانگی است
غافلی از جمله دیوانگی است.
نظامی.
سخن گفتن نرم فرزانگی است
درشتی نمودن ز دیوانگی است.
نظامی.
بوالعجبیهای خیالت ببست
چشم خردمندی و فرزانگی.
سعدی.
پس از هوشمندی و فرزانگی
چو دف برزدندش به دیوانگی.
سعدی.
بزرگان روشندل نیک بخت
به فرزانگی تاج بردند و تخت.
سعدی.
- نافرزانگی ؛ بی خردی. بی عقلی :
چو ساقی درشراب آمد به نوشانوش در مجلس
به نافرزانگی گفتند کاول مرد فرزانه.
سعدی.

فرهنگ فارسی

علم دانایی حکمت .

فرهنگ معین

(فَ رْ نِ ) [ په . ] (حامص . ) دانایی ، حکمت .

فرهنگ عمید

دانایی، خردمندی.

مترادف ها

wisdom (اسم)
معرفت، خرد، حکمت، فضیلت، عقل، دانش، دانایی، فرزانگی

فارسی به عربی

حکمة

پیشنهاد کاربران

خردمندی. هوشیاری. دانایی
یعنی دانایی
توانایی و خرد
فرزانگی:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " فرزانگی" می نویسد : ( ( فرزانگی در پهلوی در ریخت فرزانگیه frazānagīh بکار می رفته است . ) )
( ( به سان پزشکی پس ابلیس، تفت
به فرزانگی ، نزد ضحّاک رفت ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 282. )

بپرس