فرنق

لغت نامه دهخدا

فرنق. [ ف ُ ن ُ ] ( ع ص ) ردی . ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد از قاموس ). || هیچکاره. ( منتهی الارب ).

فرنق. [ ] ( اِخ ) دهی است جزو دهستان رستاق بخش خمین شهرستان محلات ، واقع در پانزده هزارگزی جنوب باختری خمین. جایی است کوهستانی ، معتدل ودارای 2221 تن سکنه. از قنات و رودخانه مشروب میشود. محصول عمده اش غلات ، بنشن ، چغندر قند، پنبه ، انگور، بادام و شغل اهالی کشاورزی و قالیچه بافی است. راه فرعی به خمین دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ).

فرهنگ فارسی

قصبه ایست جزو دهستان رستاق بخش خمین شهرستان محت واقع در ۱۵ کیلومتری جنوب غربی خمین کوهستانی و معتدل ۲۲۲۱ تن سکنه قنات و رودخانه محصول غت بادام شغل زراعت و قالیچه بافی .
ردی . یا هیچکاره

پیشنهاد کاربران

واژه یِ �فرنه� به معنای �زشت و پلید� است و تازیان آن را بگونه �فرنق� ولی در همین کاربرد بکار میبرند.
برگرفته از کتاب در ژرفای واژه ها نوشته یِ دکتر ناصر انقطاع برگ ۳۷۴

بپرس