لاجرم

/lAjaram/

مترادف لاجرم: دربایست، لابد، لاعلاج، ناگزیر

برابر پارسی: خواه ناخواه، ناچار، ناگزیر

معنی انگلیسی:
necessarily, therefore, consequently, certainly, (it follows) therefore

لغت نامه دهخدا

لاجرم. [ ج َ رَ / ج ُ / ج َ / ج َ رُ / ج َ رِ ] ( ع ق مرکب ) ( از: لا + جرم ) به معنی لاُبدّ. لامحاله. ( منتهی الارب ). لاشک. ناچار. ناگزیر. بدون شبهه. ناچار و ضرور. ضرورةً. بالضرورة. از اینرو. بنابراین. لاعلاج. ( آنندراج ). هرآینه. ( دهار ) ( زمخشری ) ( دستوراللغة ). حقاً. ( ترجمان القرآن علامه جرجانی ). یقیناً.فرّاء گوید: هی کلمة فی الاصل بمعنی لابُدّ و لامحالة فجرت علی ذلک و کثرت حتّی تحوّلت الی معنی القسم و صارت بمنزلة حقّا فلذلک یجاب عنها باللام یقولون لاجرم لاَّتینّک و لاجَرَم لاَفعلن کذا ای حقّا. و در آن لغات است : لاذاجرم : لا أن ذاجَرَّم. لاعن ذاجَرَم ، لاجَرم ْ، لاجَرُم ، لاجَرِم و لاُجَرُم. ( منتهی الارب ) :
کنون لاجرم روی گیتی بمرد
بیاراستم تا که آرد نبرد.
فردوسی.
کمر بسته ام لاجرم جنگجوی
از ایران به کین اندرآورده روی.
فردوسی.
کسی را که در دل بود درد و غم
گرستنش درمان بود لاجرم.
فردوسی.
چو گشتم ز گفتار او ناامید
شدم لاجرم ، تیره ، روز سپید.
فردوسی.
نبردند فرمان من لاجرم
جهان گشت بر هر سه برنا دژم.
فردوسی.
کنون لاجرم کردگار سپهر
ز طوس وز لشکر ببرّید مهر.
فردوسی.
لاجرم هر چه در جهان فراخ
شیرمرد است و رادمرد تمام...
فرخی.
لاجرم بود و کنون هست و همی خواهد بود
در دل شاه مکین و بدل خلق مکین.
فرخی ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 287 ).
از بهر قدر و نام سفر کرد و تیغ زد
قدر بلند و نام نکو یافت لاجرم.
فرخی.
رای فرخنده او جلوه ده مملکت است
لاجرم مملکت آراسته دارد چون جان.
فرخی.
عاشق و فتنه علم و ادب است
لاجرم یافته زین هر دو خبر.
فرخی.
عاقبت کار او دردو جهان خیر کرد
عاقبت کار او خیر بود لاجرم.
منوچهری.
تا روم ز هند لاجرم شاها
گیتی همه زیر باج و سا کردی.
عسجدی.
در شغلهای خاصه این پادشاه [ مودود ]شروع کرد و کفایتها نمود و امانتها تا لاجرم وجیه گشت. ( تاریخ بیهقی ص 255 ). در خدمت وی سرد و گرم بسیار چشید... تا لاجرم چون خداوند به تخت ملک رسید او را چنان داشت که داشت از عزت و اعتمادی سخت تمام. ( تاریخ بیهقی ). مرد باخردی تمام بود [ خواجه احمد حسن ]... عواقب را بدانسته... لاجرم جاهش برجای بماند. ( تاریخ بیهقی ). پسر علی... سخت جوان بود اما بخرد... تا لاجرم نظر یافت و گشاده شد از بند محنت. ( تاریخ بیهقی ). گفت گناه کردم و خطا کردم گفت [ مسعود ] لاجرم سزای گناهکاران ببینی و فرمود تا وی را از دروازه گرگان بیاویختند. ( تاریخ بیهقی ص 457 ). مردمان ِ رعیت را با جنگ کردن چکار باشد لاجرم شهرتان ویران شد. ( تاریخ بیهقی ص 562 ). و با ابراهیم ینال نبشته بود که اعیان شهر آن کردند که از خرد ایشان سزید لاجرم ببینید که براستای ایشان و همه رعایا چه کرده آید از نیکوئی. ( تاریخ بیهقی ص 564 ). خوارزمشاه بدین خدمت جان عزیز بذل کرد و بداد لاجرم حقهای آن پیر مشفق نگاهداریم. ( تاریخ بیهقی ص 360 ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

ناچار، ناگزیر، لابد، لامحاله
ناگریز بالضروره ناچار لابد : لاجرم همه را بجانب او سکون واغستقامت حاصل آمده بود . لاجواب بی پاسخ بلاجواب .
یعنی لابد لاشک ناچار

فرهنگ معین

(جَ رَ ) [ ع . ] (ق مر. ) ناچار، ناگزیر.

فرهنگ عمید

۱. ناچار، ناگزیر، لابد، لامحاله.
۲. عاقبت.

پیشنهاد کاربران

چقدر خوب میشد همانند فوروم ها و فرهنگ لغت های انگلیسی ما کاربران ایرانی هم به نوشتن تعاریف بسنده نکنیم و جهت تسهیل در درک واژه ها مثال بیاوریم.
حقیقتا
بی شک
قطعا
در اصل به قطع کردن چیزی گفته می شود
سخن کز دل برآید لاجرم بر دل نشیند
ناچار و چار. [ رُ ] ( ق مرکب ) خواه و ناخواه :
اگر باز گردی ز راه ستور
شود بید تو عود ناچار و چار.
ناصرخسرو.
از این بند و زندان بناچار و چار
همان کش درآورد بیرون برد.
ناصرخسرو.
...
[مشاهده متن کامل]

چو من از پس دین دویدم بباید
دویدن پس از من بناچار و چارش .
ناصرخسرو.
مبارزان را بیم و امید ننگ و نبرد
دو جامه پوشد ناچار وچار از آتش و آب .
مسعودسعد.

لا جرم انهم فی الاخرة هم الاخسرون
از ( فرأ ) نقل شده که گفته است : کلمه ( لا جرم ) در اصل به معنای کلمات ( لا بد ) و ( لا محالة : بناچار ) بوده و بعدا در معنای سوگند، استعمالی شایع یافته و به تدریج معنای کلمه ( حقا ) را به خود گرفته است ، و به همین جهت در جواب آن ، لام قسم آورده می شود، یعنی گفته می شود: ( لا جرم لافعلن کذا - حقا این کار را به یقین می کنم ) .
...
[مشاهده متن کامل]

اهل لغت در ساختمان این کلمه گفته اند: ( جرم ) - به دو فتحه - به معنای ( قطع ) یعنی بریدن است . و شاید در اصل در نتایج کلام استعمال می شده مانند لفظ ( لا محالة ) که می فهماند: ( فلان سخنی که به وسیله من و یا فلانی گفته شده هیچ قاطعی نیست که آن سخن را قطع و باطل سازد ) همچنانکه نظیر این معنا از کلمه ( لا محالة ) به ذهن می آید. و بنابراین ، معنای آیه اینطور می شود: حقا این خرافه پرستان در آخرت زیانکارترین افراد خواهند بود. ( ترجمه المیزان )

حتما ، بایدی و ضروری
چه بخواهی چه نخواهی
یقینا
برسبیل اضطرار
از سر ناچاری
خواه ناخواه
خواه ناخواه ، ناگزیر ، به ناچار
شعری از فریدون مشیری:
شعر گرگ:
لاجرم جاری ست پیکاری سترگ
روز و شب مابین این انسان و گرگ
به معنای ناچار، بی چاره، ناتوان، پیشنهاد می کنم این شعر فریدون مشیری را حتما بخوانید؛ قول می دهم خوشتان بیاید. . .
معنی بیت:به ناچار همیشه بین این انسان و این گرگ دعوایی بزرگ است.
ناچار بی تردید عاقبت بی شک مجبور
مجبور
به ناچار و از دست مجبوری
هو
ناگزیر ، بی شک ، ناچار. واژهای قرآنی که در سور مبارکه هود و نحل آمده است.
ناچار
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس