لحج

لغت نامه دهخدا

لحج. [ ل ُ ] ( ع اِ ) گوشه خانه. || خانه چشم. || مغاکی چشم ( و لحج در این معنی به فتح اول نیز آید ). ( منتهی الارب ). کاسه چشم. غار چشم. چشمخانه. || مغاکی در زمین و وادی. ج ، اَلحاج. ( منتهی الارب ).

لحج. [ ل َ ح ِ ] ( ع ص ) مکان لحج ؛ جای تنگ. ( منتهی الارب ). هر چه تنگ باشد. ( منتخب اللغات ).

لحج. [ ل َ ] ( ع مص ) زدن کسی را. || چشم زخم رسانیدن کسی را. || پناه بردن به چیزی. ( منتهی الارب ). در چیزی بسته شدن. ( تاج المصادر ) ( منتخب اللغات ). || چسبیدن. ( منتخب اللغات ). میل. ( تاج العروس ). انحراف. || استوار کردن شمشیر در نیام. ( منتهی الارب ). استوار شدن شمشیر در نیام. کارد و جز آن در غلاف کردن.

لحج. [ ل َ ] ( اِخ ) شهری است به عدن ابین. سمی بلحج بن وائل بن قطن.( منتهی الارب ). مخلافی است به یمن. ( معجم البلدان ).

فرهنگ فارسی

شهریست بعدن ابین

دانشنامه عمومی

لَحْج نام شهریست در یمن جنوبی، از توابع استان عَدَن در کشور یمن در شبه جزیره عربستان.
این شهر به کارخانجات پنبه بافی مشهور است. شهریست قدیمی که به نام ( مخالیف الیمن ) نامیده می شده است. گویند:] این شهر را بنیاد گذاری نموده است. گروهی از اهل علم وأدب وشعراء به این شهر منتسب می شودند که بارزترین آنها شاعر: مسلم بن محمد اللحجی صاحب کتاب: ( الأترنجة فی شعر الیمن ) است.
عکس لحج
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

لَحِج
شهری در وادی تِبَّن، در دشت ساحلی، در ۴۵کیلومتری شمال عدن، واقع در کشور یمن. ریزش باران در آن جا اندک، پراکنده و در فصل زمستان است. لحج پایتخت کشور نیمه مستقل عَبَدلی در جنوب جزیرة العرب، از مهم ترین نواحی قبیله نشین تحت الحمایۀ انگلیس و پیشتاز استقلال یمن بود. عبدلی اسم جمع ساکنان لحج است و از وقتی این عنوان رایج شد که شیخ فضل بن عبدلی آن جا را از حیطۀ اقتدار امام های زیدی یمن جدا کرد (۱۱۴۵ق).

پیشنهاد کاربران

بپرس