متجزی

لغت نامه دهخدا

متجزی. [ م ُ ت َ ج َزْ زی ] ( ع ص ) ( از «ج زء» ) پاره پاره گردیده. ( آنندراج ). جزٔجزٔشده. ( ناظم الاطباء ). || پاره پاره گردنده. ( فرهنگ فارسی معین ). || تجزیه شونده. ( فرهنگ فارسی معین ) : و این صنع بر این جوهر متجزی متکثر که جسم است به فرمان کسی افتاده تا بدین هیأت شده است. ( جامعالحکمتین از فرهنگ فارسی ایضاً ). و رجوع به تجزی و ماده قبل شود. || ( اصطلاح اصولی ) کسی که قائل به تجزیه در اجتهاد است یعنی در برخی از مسائل شرعی مجتهد باشد و تواند آنها را به استناد دلائل لازم ، استخراج و استنباط کند. ( از فرهنگ علوم سیدجعفر سجادی ).

متجزی ٔ. [ م ُ ت َ ج َزْ زِءْ ] ( ع ص ) پاره پاره شده و جزء جزء شده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || پسنده و راضی و خشنود. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). و رجوع به ماده بعد شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - پاره پاره گردنده . ۲ - تجزیه شونده : و این صنع برین جوهر متجزی متکثر که جسم است بفرمان کسی افتاده تا بدین هیات شده است .

فرهنگ معین

(مُ تَ جَ زِّ ) (اِفا. ) تجزیه شونده .

فرهنگ عمید

تجزیه شونده، جزءجزءشونده.

پیشنهاد کاربران

بپرس