مستحکم

/mostahkam/

مترادف مستحکم: استوار، جزم، حصین، سخت، قایم، محکم

متضاد مستحکم: سست

برابر پارسی: استوار، پابرجا، پایدار

معنی انگلیسی:
firm, sound, solid, stable, staunch, stout, strong, tenacious, walled

لغت نامه دهخدا

مستحکم. [ م ُ ت َ ک ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از استحکام. استوارگردنده. ( آنندراج ). استحکام دارنده. بازل. استوار. محکم. متقن. سخت. متین.وزین. پایدار. پابرجا. رجوع به استحکام شود : هر چند در ازل رفته بود که وی پیغمبری خواهد بود[ موسی ] بدین ترحم که بکرد نبوت وی مستحکم تر شد. ( تاریخ بیهقی ص 201 ). با او شرایط و عهود مستحکم رفتستی. ( کلیله و دمنه ). قواعد صداقت میان ایشان مستحکم ترشد. ( کلیله و دمنه ). لیکن در آن فکر که اگر توفیق باشد... آمرزش بر اطلاق مستحکم شود. ( کلیله و دمنه ).
هر آنچه گفت همه گفت اوست مستحسن
هر آنچه کرد همه کرد اوست مستحکم.
سوزنی.
اسباب قرابت که میان تو و مجدالدوله ابوطالب مستحکم است چنان اقتضا کند که به حفظ صلاح ملک و مراعات جانب او قیام نمائی. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 264 ). اسباب مصافات و مبانی موالات میان هر دو پادشاه مستحکم شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 302 ). ابوعلی رسولی فرستاد به امیر سبکتکین و گفت همواره اسباب موافقت میان تو و پدرم مستحکم بوده است. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 131 ). شواهد سرایر ناصحان مشفق هر ساعت محکمتر و هر لحظه مستحکم تر است. ( سندبادنامه ). قوی و مستحکم گردانید. ( سندبادنامه ص 4 ). هیبت این عالم کم شود و جهل آن عامی مستحکم. ( گلستان ).
مریدان به قوت ز طفلان کم اند
مشایخ چو دیوار مستحکم اند.
سعدی ( بوستان ).

فرهنگ فارسی

استوار، محکم
(اسم ) استوار محکم .توضیح درلغت عرب بصیغ. اسم فاعل آمده ولی درتداول فارسی بصیغ. اسم مفعول تلفظ شود : مریدان بقوت زطفلان کم اند . مشایخ چو دیوار مستحکم اند. ( بوستان )

فرهنگ معین

(مُ تَ کَ ) [ ع . ] (اِمف . ) استوار، برقرار، محکم .

فرهنگ عمید

استوار، محکم.

واژه نامه بختیاریکا

رُست

مترادف ها

firm (صفت)
پایدار، سفت، سخت، محکم، ثابت، پا بر جا، استوار، متین، راسخ، مستحکم، پرصلابت

solid (صفت)
سفت، خالص، یک پارچه، سخت، محکم، بسته، قوی، نیرومند، استوار، قابل اطمینان، جامد، توپر، مستحکم، منجمد، حجمی، سه بعدی، ز جسم

strong (صفت)
فراوان، سخت، محکم، فربه، قوی، پر زور، نیرومند، پر مایه، مستحکم، پرصلابت، خوش بنیه، مقتدر، پر نیرو

tenacious (صفت)
سفت، محکم، چسبنده، سر سخت، استوار، مستحکم

well-found (صفت)
مستقر، مستحکم، کاملا مجهز، مجهز به وسایل کامل

fortified (صفت)
مستحکم

well-appointed (صفت)
مستحکم، مجهز به وسایل کامل

فارسی به عربی

عنید

پیشنهاد کاربران

استفاده از کلمه - استوار - بیشتر به چیزی که ته در زمین و سر به آسمان رفته باشه معنی پیدا میکنه.
مستحکم = یعنی پایدار - محکم
متین. [ م َ ] ( ع ص ) درشت و استوار. ( از منتهی الارب ) . استوار. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ) . استوار و محکم. ( آنندراج ) ( غیاث ) . محکم و استوار و سخت و درشت. ( ناظم الاطباء ) . پخته کار. رزین. متقن. مبرم. مستحکم. سخت قوی. سخت نیرومند. استوار. صلب. سخت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : و املی لهم ان کیدی متین. ( قرآن 183/7 ) . ان اﷲ هوالرزاق ذوالقوة المتین. ( قرآن 58/51 ) .
...
[مشاهده متن کامل]

رایش چنانکه لفظ بزرگان بود متین
عزمش چنانکه بازوی گردان بود قوی.
فرخی.
عزمش چو عزم و حجت پیغمبران درست
رایش چو رأی دولت نیک اختران متین.
فرخی.
گر مرا فرموده بودی خسرو بنده نواز
بهتر از دیوان شعرت پاسخی کردم متین.
منوچهری.
یگانه گشته از اهل زمانه
به الفاظ متین و رای متقن.
منوچهری.
نعمت فردوس یک لفظ متینش را ثمر
گنج باد آورد یک بیت مدیحش را ثمن.
منوچهری.
مغرور به حول و قوت قدرخان و کثرت مدید و بأس شدید و حبل متین و بسطت و تمکین او. ( ترجمه تاریخ بیهقی ایضاً ص 297 ) .
قران بود و شمشیر پاکیزه حیدر
دو بنیاد دین متین محمد.
ناصرخسرو.
چه سخن نیکو و متین رانده اند و بر ایراد قصه اقتصار نموده. ( کلیله و دمنه ) .
قرآن شفا شناس که حبلی است بس متین
سنت نجات دان که صراطی است مستقیم.
خاقانی.
زیر طناب خیمه ات عرش خمیده رفت و گفت
ای خط جدول هدی حبل متین دیگری.
خاقانی.
ناصرالدین به حزمی متین و قدمی ثابت آن حمله را رد کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 150 ) . موصوف به رای رزین و حزم متین. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 279 ) .

مقاوم
استوارساخت . [ اُ ت ُ ] ( ن مف مرکب / ص مرکب ) محکم : زره یا جامه ٔ استوارساخت .
پایدار
این واژه عربی است و پارسی آن باریستان می باشد که واژه ای پهلوی است

بپرس