مستمر

/mostamarr/

مترادف مستمر: ادامه دار، پیوسته، پیگیر، جاودانه، دایمی، مدام، مداوم، همیشگی

متضاد مستمر: موقت

برابر پارسی: پیوسته، پی درپی، همیشه

معنی انگلیسی:
continuous, diligent, standing, continued

لغت نامه دهخدا

مستمر. [ م ُ ت َ م ِرر ] ( ع ص ) نعت فاعلی از استمرار. درگذرنده و رونده. ( از اقرب الموارد ). || دائمی و پایدار و پی درپی و رونده بر یک روش و حالت واحدچنانکه گویند عادت مستمر. ( از اقرب الموارد ). استوار و روان و پیوسته و دائم. ( غیاث ) ( آنندراج ). پایا. جاری : هرگاه این رسم مستمر گشت همگنان در سر این غفلت شوند. ( کلیله و دمنه ). در میان هنود قاعده مستمر است که هر پادشاه که در دست اهل اسلام اسیرشد پادشاهی را نشاید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 247 ).
این جهان و ساکنانش منتشر
آن جهان و سالکانش مستمر.
مولوی ( مثنوی ).
عمر همچون جوی نو نو می رسد
مستمری می نماید در جسد.
مولوی ( مثنوی ).
شانزده یک از وجه و اصلی سرکار خاصه شریفه در وجه معیرالممالک از قدیم الایام الی الآن مقرر و مستمر است. ( تذکرةالملوک چ دبیرسیاقی ص 24 ).
- مستمرشکل ؛ به شکل چیزی یکپارچه و متصل و ممتد و جاری :
آن ز تیری مستمرشکل آمده است
چون شرر کش تیز جنبانی بدست.
مولوی ( مثنوی ).
- سِحر مستمر ؛ جادوی سخت استوار. یا جادوی باطل و رونده. ( منتهی الارب ). جادوی محکم و قوی. ( از اقرب الموارد ) : و اًن یروا آیة یعرضوا و یقولوا سحر مستمر. ( قرآن 2/54 ).
- یوم نحس مستمر ؛ روز سخت نحس یا روز پیوسته بدی یا روز تلخ یا روز نافذ و گذرنده بر آنچه مأمور و مسخرشده یا روز چهارشنبه آخر ماه. ( منتهی الارب ) : اًناأرسلنا علیهم ریحاً صرصراً فی یوم نحس مستمر. ( قرآن 19/54 ).
|| توانا بر حمل چیزی. || آنکه کار او استوار شده باشد از پس تباهی. || توبه کننده و صالح شونده. || تلخ و مُرّ یابنده چیزی را. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به استمرار شود.

مستمر. [ م ُ ت َ م َرر ] ( ع ص ) نعت مفعولی از استمرار. || بعیدالمستمر؛ مرد استوار در پیکارکه بستوه نیاید. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || تلخ یافته شده. و رجوع به استمرار شود.

فرهنگ فارسی

دائم، همیشه، پیوسته، روان ، مستمری: ماهیانه، حقوق ومواجب دائمی وهمیشگی
( اسم ) دایم همیشه بر دوام : این حیات از وی برید و شد مضر و ان حیات از نفخ حق شد مستمر . ( مثنوی )
دوام یافته

فرهنگ معین

(مُ تَ مِ رّ ) [ ع . ] (اِفا. ) پیوسته ، همیشه ، ادامه دار.

فرهنگ عمید

۱. دائم، همیشه، پیوسته.
۲. دائمی و همیشگی.

واژه نامه بختیاریکا

بِه کُش

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مُّسْتَمِرٍّ: مستمر - بی وقفه -پی در پی (معنای فرستادن باد در روزی نحس مستمر" إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ رِیحاً صَرْصَراً فِی یَوْمِ نَحْسٍ مُّسْتَمِرٍّ " این است که خدای تعالی آن باد را در روزی فرستاد که نسبت به ایشان نحس و شوم بود ، و نحوستش مستمر بود ، چون د...
معنی قَفَّیْنَا: به دنبال ... پی در پی فرستادیم(کلمه تقفیه که مصدر فعل قفینا است ، به معنای این است که چیزی را به طور مستمر دنبال چیزی دیگر قرار دهی ، و به همین جهت آخرهای شعر را قافیه شعر میگویند ، چون همه شعرها به دنبال شعر اول و از نظر قیافه و وزن تابع آن هستند )
ریشه کلمه:
مرر (۳۴ بار)

تعبیر به «مُسْتَمِر» از مادّه «استمرار» اشاره به این است که، آنها معجزات مکرّری از پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) دیده بودند، که «شقّ القمر» ادامه آن بود، آنها همه را بر تداوم سحر حمل می کردند، و آن را «سحری مستمر» می پنداشتند، هر چند این تهمت، بهانه ای بود برای عدم تسلیم در مقابل حق.
بعضی از مفسران، «مُسْتَمِر» را به معنای «قوتمند» تفسیر کرده اند (چنان که می گویند: «حَبْلٌ مرِیر»: یعنی طناب محکم) و بعضی آن را به معنای «گذرا و ناپایدار» تفسیر نموده، ولی ظاهر همان تفسیر اول است.

جدول کلمات

دایم

مترادف ها

uninterrupted (صفت)
متوالی، پیوسته، مسلسل، مداوم، مستمر، قطع نشده، بی وقفه، غیر منقلع

continuos (صفت)
مسلسل، مستمر

پیشنهاد کاربران

در مورد ارزشیابی
Formative assessment/evaluation
پشت سر هم، پی در پی
پیدار

بپرس