مسحاء

لغت نامه دهخدا

مسحاء. [ م َ ] ( ع ص ) مؤنث أمسح. ( از اقرب الموارد ). رجوع به أمسح شود. || زمین هموار سنگریزه ناک که در آن گیاه نباشد. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ج ، مِساح و مَساحی. ( اقرب الموارد ). || زمین سرخ. ( از اقرب الموارد ). || زن لاغر سرین خردپستان. ( منتهی الارب ). رسحاء. ( اقرب الموارد ). و رجوع به رسحاء شود. || زن یک چشمه. ( منتهی الارب ). عوراء. ( اقرب الموارد ). || زن برابر و هموار پای. ( منتهی الارب ). || زن بسیار سیرکننده در سیاحت خود. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || زن بسیار دروغگوی. ( منتهی الارب ). کذابة. ( اقرب الموارد ). || زن که ران او بهم ساید. ( منتهی الارب ).

پیشنهاد کاربران

بپرس