مضامین

/mazAmin/

برابر پارسی: زمینه ها، دستمایه ها، درونه ها

لغت نامه دهخدا

مضامین. [ م َ ] ( ع اِ ) ج ِ مضمون. مضمونها. ( ناظم الاطباء ). آنچه از کلام و عبارت مفهوم شود : سواد آن را با سواد کاغذ کارپردازبغداد عاجلاً خدمت نواب والا، قلمی و ارسال نمود. از مضامین آنها مستحضر خواهید گشت. ( نامه میرزا آقاخان نوری به احتشام الدوله ، یغما سال 12 ص 562 ). و رجوع به مضمون شود. || لطیفه ها. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

جمع مضمون
( اسم ) جمع مضمون : سواد آنرا با سواد کاغذ کارپرداز بغداد عاجلا خدمت نواب والاقلمی و ارسال نمود . از مضامین آنها مستحضر خواهید گشت که دولت انگلیس اعلام جنگ نموده است ...

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ مضمون .

فرهنگ عمید

= مضمون

پیشنهاد کاربران

نگاران ضمیر ؛ کنایه از اندیشه ها. خواطر. مضامین. ( فرهنگ فارسی معین ) :
برقفای تو چو باشد اثر سیلی دوست
بوسه ها یابد رویت ز نگاران ضمیر.
مولوی ( از فرهنگ فارسی معین ) .
آثار ،
مبانی
معنا ها - مفهوم ا

مفاهیم
از کلمه مضمون گرفته شده است . به معنای - >
معنی ، مطلب ، موضوع ، مفهوم

بپرس