مطرف

لغت نامه دهخدا

مطرف. [ م ُ رِ ] ( ع ص ) مال نو. ( منتهی الارب )( ناظم الاطباء ). مال مطرف ؛ مال نو. ( مهذب الاسماء ).

مطرف. [ م ُ رَ / م ِ رَ ] ( ع اِ ) چادر خز چهارگوشه نگارین. ج ، مطارف. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). چادر علم و غیره. ( غیاث ). گلیم خز با علم. ( السامی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). گلیم خز به علم. ج ، مطارف. ( مهذب الاسماء ). چهارگوشه نگارین. چادر خز منقش. رداء خز نگارین. ج ، مطارف. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
چون راهبی که دو رخ او سال و ماه زرد
وز مطرف کبود ردا کرده و ازار.
کسایی.
چو خورشید خنجر کشید از نیام
پدید آمد آن مطرف زردفام.
فردوسی.
بود نیز نو مطرفی شاهوار
ببسته ز دو سو به چوب استوار.
اسدی.
از ابر تیره لباس اهرمن و مطرف ادکن پوشید. ( تاج المآثر ). || حجاب و پرده . ( ناظم الاطباء ). || مطرف الایام ؛ ای مستأنف الایام. ( منتهی الارب ). فعلته فی مطرف الایام ؛ آن کار را در روزهای تازه گذشته کردم. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به معنی دوم ماده بعد شود.

مطرف. [ م ُ طَرْ رَ ] ( ع ص ) اسبی که سر و دم او سپید باشد یا سیاه و دیگر اعضاء به رنگ دیگر. ( غیاث ). اسبی که سر و دم او سیاه یاسپید باشد مخالف سائر اعضای آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). از انواع خیل که سر و دم آن سپید یا سیاه و دیگر اندامش مخالف این باشد. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 18 شود. || ( اِ ) آغاز و اول هر چیزی یقال : فعلته فی مطرف الایام ؛ کردم آن کار را در روزهای تازه گذشته. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) نوعی از سجع و آن الفاظی است که موافق باشد به حروف روی و مختلف به وزن و اعداد حروف چون وقار و اطوار و خال و خیال. ( غیاث ). باصطلاح شعراء آنکه در مصر عین لفظی چند بقرینه هم واقع شود که به حرف روی متفق باشند و در وزن و عدد و حروف مخالف باشند. مثلا خیال و خال. خواجه سلمان ساوجی گوید:
ما بخدا تا خیال خال تو داریم
حال پریشان تر از خیال تو داریم.
( آنندراج ).
عبارت از سجعی است که هر دو فاصله آن در وزن با یکدیگر اختلاف داشته باشند مانند این آیة: «مالَکم لا ترجون وقاراً و قد خلقکم اطواراً». که وقار و اطوار در وزن اختلاف دارند... ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) ( از تعریفات جرجانی ). در مجمعالصنایع آورده که سجع مطرف آن است که در دو مصراع یا در دوقرینه الفاظ مقابل یکدیگر باشند که متفق باشند در حرف روی و مختلف باشند در وزن و تعداد حرف. مثال آن در قرآن شریف آمده : «مالکم لاترجون وقاراً و قد خلقکم اطواراً» و در فارسی مثاله. شعر:بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) آنکه بر اطراف لشکرزند و جنگ کند .
ابن مازن

فرهنگ معین

(مُ رِ ) [ ع . ] (اِ. ) مال نو.
(مُ رَ ) [ ع . ] (اِ. ) جامه ای که از خز دوخته باشند.

فرهنگ عمید

جامۀ دوخته شده از خز.
۱. آغاز و اول چیزی.
۲. اسبی که سر و دم او سیاه یا سفید باشد.

پیشنهاد کاربران

از انواع سجع است: متوازی، محروف، مطرف، متوازن
نوعی سجع است
آرایه سجع مُطَرَف، آن است که واژگان در حرف رَوی، یکی، ولی در وزن، مختلف باشند؛ مانند: �کار، شکار�، �دست، شکست�، �شانه، نشانه�.
نوعی از انواع سجع در ادبیات
[ مُطرَّف، مُتِوازِن، مُتِوازی ]

بپرس