معطلی

/mo~attali/

مترادف معطلی: تأخیر، درنگ، انتظار، بلاتکلیفی، عطلت، فروگذاری، وقفه

معنی انگلیسی:
delay, wait, retardation, detainment, cause for delay

لغت نامه دهخدا

معطلی. [ م ُ ع َطْ طَ ] ( حامص ) درنگی و دیری. ( ناظم الاطباء ). گرفتار چیزی شدن و وقت خود را صرف آن کردن : پختن این غذا یک ساعت معطلی دارد. ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ). منتظر ماندن. انتظار.
- بدون معطلی ؛ بی معطلی. بدون درنگ. بدون انتظار کشیدن.
|| بیکاری. || سرگردانی. ( ناظم الاطباء ). || اهمال و غفلت. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

۱ - معطل شدن منتظر ماندن . یا بدون ( بی ) معطلی . بودن درنگ و وقفه : بی معطلی قبول کرد . ۲ - سرگردانی .

فرهنگ معین

(مُ عَ طَّ ) [ ع - فا. ] (حامص . ) چشم - انتظاری ، بلاتکلیفی .

پیشنهاد کاربران

معطلی ( Delay ) :[اصطلاح تعمیر و نگهداری]مدت زمان غیر قابل استفاده بودن تجهیزات ، تأسیسات و دستگاهها
لفت

بپرس