معقول

/ma~qul/

مترادف معقول: پسندیده، روا، شایست، مناسب، موجه، عقلایی، منطقی، دانسته، دریافته، سربه زیر، فرهیخته، مودب

متضاد معقول: نامعقول

برابر پارسی: بخردانه، باادب، خردمند

معنی انگلیسی:
levelheaded, rational, reasonable, sensible, contemplative, plausible, sound, legitimate, intellectual, just, modest, right-minded, sane, staid, well-balanced, rationnal, reasonabble, [infml.] polite

لغت نامه دهخدا

معقول. [ م َ ] ( ع مص ) خردمند گشتن و دریافتن. ( تاج المصادر بیهقی ). دریافتن و دانستن. نقیض جهل. ( منتهی الارب ). ادراک کردن و آن از مصادری است که بر وزن اسم مفعول است مانند مجهود و میسور. ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) فهمیده. ( منتهی الارب ). فهمیده و دریافت شده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || پسندیده عقل. ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ).پسندیده عقل چنانکه گویند این معقول است. ( آنندراج ). لایق و پسندیده. ( ناظم الاطباء ). درخور توجه. مناسب. مقابل نامعقول : عقول حکایت آن معقول و مقبول ندارد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 412 ).
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست.
حافظ.
محمدخان را جمعیت معقول از ایلات وند بهم رسیده. ( تاریخ گلستانه ). از پای بغداد لشکری گرفته با جمعیت معقول خود را می رسانیم. ( تاریخ گلستانه ). علیمردان خان بختیاری بعد از جمعآوری لشکر از اعراب و شوشتر و غیره از ایل بختیاری هم جمعیتی معقول به نزد او رفته... ( تاریخ گلستانه ). بعد از اطاعت اهالی آن ملک خزانه معقولی به دست آورده اقتدار کلی بهم رسانید. ( تاریخ گلستانه ). || قابل دریافت و شایسته ادراک. ( ناظم الاطباء ). آنچه به یاری عقل دریافته شود. مقابل محسوس. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
آنکه معقول هست چون بهمان
وین که محسوس نام اوست فلان.
ناصرخسرو.
محسوس بود هرچه در این پنج حس آید
محسوس جز این را دان معقول جز آن را.
ناصرخسرو.
ز محسوس برتر به حد و گهر
ز معقول کمتر به کردار و شان.
مسعودسعد.
چنان تصور معشوق در خیال من است
که دیگرم متصور نمی شود معقول.
سعدی.
|| خرد. ( مهذب الاسماء ). عقل. ( اقرب الموارد ) :
یقین گشتم به آیات و به معقول
که باشد مبعث و میزان و محشر.
ناصرخسرو.
و رجوع به معنی بعد شود.
|| ( اصطلاح فلسفی ) کلمه معقول گاه اطلاق بر صور عقلیه شود و گاه بر اموری که درخارج وجودی ندارند و گاه بر اموری که محسوس نمی باشند و مجردند که در این صورت مراد از معقول عقل است. ( فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی ).
- علم معقول ؛ علوم عقلیه چون ریاضی و طبیعی و فلسفه. مقابل علم منقول چون حدیث و فقه و تفسیر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

پسندیده عقل، آنچه بوسیله عقل درک شود، معقولات جمع

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) پسندیدة عقل ، آنچه با عقل پذیرفتنی باشد.

فرهنگ عمید

۱. پسندیدۀ عقل.
۲. (فلسفه ) آنچه به وسیلۀ عقل درک شود.

دانشنامه آزاد فارسی

مَعقول
در مقابل محسوس، چیزی که توسط عقل ادراک شود. معقول، در اصطلاح فلسفی، با تقسیم های متفاوت در معانی گوناگونی به کار رفته است: ۱. معقول بالذات و معقول بالعرض؛ آنچه در ذهن یافت شود معقول بالذات است و مابه ازای آن در خارج معقول بالعرض است. در نتیجه، مثلاً صورت ذهنی میز مورد مشاهدۀ معقول بالذات است و میز خارجی معقول بالعرض؛ ۲. معقول اول و ثانی؛ هر صورت عقلی که ما به ازای صریح آن در خارج باشد معقول اول است و الّا معقول ثانی است؛ مانند انسان و اسب که معانی کلی اند و مابه ازای آن ها در خارج موجود است. معقول ثانی که در واقع از انتزاعات عقلی است در اصطلاح فلسفی بر دو گونه است: الف. معقول ثانی منطقی. معقولاتی که عروض و اتصاف آن ها در ذهن است، مثل کلیت که عارض طبیعت انسان در ذهن می شود؛ ب. معقول ثانی فلسفی. معقولاتی که عروضشان در ذهن و اتصافشان در خارج است، مثل امکان که عارض بر فرد ذهنی مانند انسان شده و فرد انسان در خارج متصف به آن است. گاه معقول ثانی فلسفی بر معقول منطقی نیز اطلاق شده است. گفتنی است که در معنی معقول اول، گاه قوۀ عاقله در مقابل سایر قوای نفس قرار گرفته، از این رو معقول در برابر محسوس، متوهَّم و متخیَّل است و گاه معقول در مقابل خارج لحاظ شده که در این صورت دربر دارندۀ کلیۀ ادراکات اولیۀ ذهنی است.

مترادف ها

clever (صفت)
با استعداد، زیرک، زرنگ، چابک، معقول، با هوش، ناقلا، با خرد

polite (صفت)
خلیق، معقول، خوشخو، خوش رفتار، سر براه، با ادب، مودب، خوش معاشرت، مهذب، با نزاکت، مبادی اداب

wise (صفت)
فکور، معقول، دانا، عاقل، با خرد، پر مایه، عارف، خردمند، فرزانه

advisable (صفت)
قابل توصیه، مقتضی، معقول، مقرون به صلاح، مصلحت آمیز

reasonable (صفت)
مناسب، معقول، خردمند، مستدل

sensible (صفت)
معقول، محسوس، بارز، لامسه ای

rational (صفت)
معقول، منطقی، فکری، گویا، عقلانی، عقلایی، عقلی، مدلل

prudent (صفت)
محتاط، از روی احتیاط، با احتیاط، معقول

well-advised (صفت)
صحیح، درست، معقول، از روی عقل و منطق

فارسی به عربی

رخیص , عاقل , معقول , هدف

پیشنهاد کاربران

سلیم
معقول: واژه ای اربی که از عقل به معنای خرد می آید و برابری اش در فارسی خردمندانه ست.
🇮🇷 واژه ی برنهاده: بخرد 🇮🇷
معقول=خردورزانه، سنجیده
حروف مشترک با واژه عاقل _معقول
خردمندانه ، خردین
این واژه عربی و اسم مفعول است و پارسی آن اینهاست:
ژیتیک ( ژیت از سنسکریت: چیتَ= عقل + پسوند مفعولی «یک» )
سِپانیک ( سِپان از اوستایی: سْپانَ + «یک» )
ویژناتیک ( ویژنات از سنسکریت: ویجناتَ= عقل + «یک» )
...
[مشاهده متن کامل]

جینانیک ( جینان از سنسکریت: جْنیانَ= عقل + «یک» )
ویونیک vyunik ( ویون از سنسکریت: وَیونَ= عقل + «یک» )

بپرس