مفتخر

/moftaxar/

مترادف مفتخر: بالنده، سرافراز، سربلند، مباهی، مفخر، نازنده

متضاد مفتخر: مفتضح

برابر پارسی: سربلند، بالنده، سرفراز

معنی انگلیسی:
proud, honoured

لغت نامه دهخدا

مفتخر. [ م ُت َ خ ِ ] ( ع ص ) نازنده و مآثر کهنه را شمارنده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). مأخوذ از تازی ، کسی که دارای بزرگی شود و افتخار حاصل کرده باشد. ( ناظم الاطباء ). سرفراز. سرافراز. سربلند. مباهی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
این به هند اوفتاد و آن به عرب
زآن به هند است مفتخر تیغش.
خاقانی.
اسماع و ابصار جهانیان به اخبار و آثار فتح و فلح بهره مند مفتخر... ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 52 ).
- مفتخر شدن ؛ مباهی شدن. دارای عزت و بزرگی و افتخار شدن :
بدین کرد فخر آنکه تا روز حشر
بدو مفتخر شد عرب بر عجم.
ناصرخسرو.
نامدار و مفتخر شد بقعه یمگان به من
چون به فضل مصطفی شد مفتخر دشت عرب.
ناصرخسرو.

مفتخر.[ م ُ ت َ خ َ ] ( ع اِ ) مایه فخر و نازش :
آن فخر من و مفتخر ماضی اسلاف
آن صدر من و مصدر مستقبل اعقاب.
خاقانی.

فرهنگ فارسی

فخرکننده، بالنده
( اسم ) فخر کننده نازنده : [ ملوک آفاق بمخالت دولت او مفتخر و سلاطین جهان بمراسلت حضرت او مبتهج . ] ( المعجم . چا. دانشگاه . ۱۹ ) توضیح در تداول امروزی غالبا بفتح خائ استعمال شود .
مایه فخر و نازش

فرهنگ معین

(مُ تَ خَ ) [ ع . ] (اِمف . ) دارای افتخار، سربلند.

فرهنگ عمید

فخر کننده، بالنده.

مترادف ها

honored (صفت)
مفتخر

فارسی به عربی

فخور

پیشنهاد کاربران

نازان
سرافراز
باعث افتخار
بالنده، سرافراز، سربلند، مباهی، مفخر، نازنده

افتخار کننده
سربلند

بپرس