مقراض

/meqrAz/

مترادف مقراض: قیچی

معنی انگلیسی:
clipper, scissors

لغت نامه دهخدا

مقراض. [ م ِ ] ( ع اِ ) ناخن پیرای. ( مهذب الاسماء ). گاز. ( صراح ). دوکارد. ( دهار ). گاز و دوکارد، وهما مقراضان. ج ، مقاریض. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). افزار معروف که بدان جامه و کاغذ و امثال آن می برند و آن را در عرف هند کترنی گویند. ( آنندراج ). آنچه بدان پارچه و جز آن برند و هما مقراضان و در معنی مجازی گویند لسان زید مقراض الاعراض. ( از اقرب الموارد ). ابزاری آهنین و مرکب از دو تیغه برنده که بواسطه میخ یا پیچی آن دو تیغه روی هم قرار می گیرند و هر چیز جامدی را به اعانت آن می برند و کازود و برنس و برنیش گویند. ( ناظم الاطباء ). قیچی. دو کارد. قِطاع. مِقَص . ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
زو به مقراض برشی دوسه برداری
کیسه ای دوزی و درزش نه پدید آری.
منوچهری.
گرچنو زر صیرفی بودی و بزازی یکی
دیبه و دینار نه مقراض دیدی و نه گاز.
منوچهری.
آنجا آلات آهن ممتاز سازند چون مقراض و کارد و غیره و مقراضی دیدم که از آنجا به مصر آورده بودند، به پنج دینار مغربی می خواستند. ( سفرنامه ناصرخسرو ).
بر چنین بالا مپر گستاخ کز مقراض «لا»
جبرئیل پربریده ست اندر این ره صدهزار.
سنائی ( دیوان چ مصفا ص 114 ).
بریده است به مقراض عزت و تقدیس
زبان تیغ خلیقت ز مدحتش در قال.
سنائی ( ایضاً ص 192 ).
ز دام کام نپرم برون چو آز و نیاز
همی برند به مقراض اعتراض پرم
سنائی ( ایضاً ص 200 ).
شاعر آن درزی است دانا کو به اندام کریم
راست آرد کسوت مدحت به مقراض کلام.
سوزنی.
با من دو زبان بسان مقراض
یک چشم به عیب خود چو سوزن.
مجیرالدین بیلقانی.
مقراضه بندگان چو مقراض
اوداج بریده منکران را.
خاقانی.
دی که ز انصاف تو صورت منقار کبک
صورت مقراض گشت بر پر و بال عقاب.
خاقانی.
به دست عدل توباشه پر عقاب برید
کبوتران را مقراض نوک منقار است.
خاقانی.
به خیاط و مقراض محتاج نگشت. ( سندبادنامه ص 2 ).
زهر مقراضه کو چون صبح رانده
عدو چون میخ در مقراض مانده.
نظامی.
هست او مقراض احقاد و جدال
قاطع جنگ دو خصم و قیل و قال.
مولوی.
مقراض به دشمنی سرش برمی داشت بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

قیچی
( اسم ) آلتی فلزی که بوسیله آن پارچه کاغذ و غیره را برند قیچی . یا مقراض شتر گردن . نوعی مقراض کج . یا مقراض بر کسی راندن . ۱ - قدر و منزلت بخشیدن نواختن . ۲ - سر تراشیدن .

فرهنگ معین

(مِ ) [ ع . ] (اِ. ) قیچی .

فرهنگ عمید

قیچی.

گویش مازنی

/meghraaz/ قیچی

جدول کلمات

قیچی

مترادف ها

scissors (اسم)
قطع، قطع کننده، قیچی، مقراض، چیز برنده

فارسی به عربی

مقص

پیشنهاد کاربران

مقراض=برنده، بر، برشت ابزار، قیچی، چهره به زبر چ، پاره کننده، درنده، ابزار دریدن،
گازانبر
در گویش مازندرانی اصیل به قیچی میگن مقراض و به نردبان هم میگن کاتی
در گویش کرمانی ها به آن مغراض گویند
در پهلوی " چینا " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.

بپرس