ملائی

/mollA~i/

لغت نامه دهخدا

ملائی. [ م ُل ْ لا ] ( ص نسبی ) منسوب به ملا. ( ناظم الاطباء ). رجوع به ملا شود. || ( اِ ) نوعی انگور و این همان ملاحی [ م ُل ْ لا / م ُ ] عرب است. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به ملاحی شود.

ملائی. [ م ُل ْ لا ] ( حامص ) شغل و پیشه ملا. ( ناظم الاطباء ). سمت و عمل ملا. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به امثال و حکم ج 1 ص 20 و ج 4 ص 1731 شود. || تدریس و تعلیم و مکتب داری. ( ناظم الاطباء ).

ملائی. [ م ُ ] ( ع ص نسبی ) منسوب به مُلاءَة و آن چادری است که زنان در موقع بیرون رفتن خود را با آن پوشانند. ( از انساب سمعانی ).

ملائی. [ م ُل ْ لا ] ( اِخ ) دهی از دهستان بیرم است که در بخش گاوبندی شهرستان لار واقع است و 210 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ).

فرهنگ فارسی

منسوب به ملائ ه و آن چادری است که زنان در موقع بیرون رفتن خود را با آن پوشانند .

پیشنهاد کاربران

بپرس