ناجی لاهیجی
لغت نامه دهخدا
خطش دمید و غیر ازو کامکار ماند
آخر میانه من و او این غبار ماند
خون از دماغ غنچه گل ریخت بر زمین
از بس در انتظار نسیم بهار ماند
در حیرتم کنون که جهان پر ز کشتنست
بیکار در نیام چرا ذوالفقار ماند
کو میوه ای که کام ازو لذتی برد
بیهوده چشم ما به سر شاخسار ماند.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید