نجیح

لغت نامه دهخدا

نجیح. [ ن َ ] ( ع ص ) رای درست. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). صواب. ( مهذب الاسما ). صواب. رای صواب. ( از اقرب الموارد ) : ملوک را از معرفت شروط ریاست و شناختن لوازم سیاست و فیض فضل و بسط عدل و فکرت صحیح و رای نجیح... چاره ای نبود. ( سندبادنامه ص 44 ). || مرد پیروز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). کسی که حاجت او روا شده باشد. ( اقرب الموارد ). رفتار سخت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). سیر سریع. || مکان نزدیک. || صابر. ( از اقرب الموارد ). شکیبا.

فرهنگ فارسی

(صفت ) صواب درست : ملوک راازمعرفت شروط ریاست وشناختن لوازم سیاست وفیض فضل وبسط عدل وفکرت صحیح ورای نجیح چاره ای نبود.

فرهنگ معین

(نَ ) [ ع . ] (ص . ) صواب ، درست .

فرهنگ عمید

۱. درست، صحیح.
۲. پیروز، شکیبا.

پیشنهاد کاربران

بپرس