نقطه نقطه

لغت نامه دهخدا

نقطه نقطه. [ ن ُ طَ / طِ ن ُ طَ/ طِ ] ( ص مرکب ) خال خال. پر خال و نقط :
گر ز نصرت نه حامله است چرا
نقطه نقطه است پیکر تیغش.
خاقانی.
- نقطه به نقطه ؛ به طور دقت و با کمال دقت. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

خال خال . پر خال و نقط .

مترادف ها

spotter (اسم)
نقطه نقطه، هدف یاب، خال گذار، کاشف جنایات

dotty (صفت)
خل، احمق، خال خال، نقطه نقطه

punctual (صفت)
صریح، دقیق، بموقع، خوش قول، نقطه نقطه، نقطه دار، معنی دار، نیش دار، وقت شناس، ثابت در یک نقطه، نقطه مانند، لایتجزی، نکته دار، با ذکر جزئیات دقیق، اداب دان

punctulate (صفت)
سوراخ سوراخ، خال خال، نقطه نقطه

punctulated (صفت)
سوراخ سوراخ، نقطه نقطه

punctate (صفت)
خال خال، نقطه نقطه، مثل نقطه

pinto (صفت)
نقطه نقطه

پیشنهاد کاربران

بپرس