نیازمندی

/niyAzmandi/

مترادف نیازمندی: احتیاج، افلاس، بینوایی، حاجت، دربایست، فاقه، فقر

متضاد نیازمندی: بی نیازی، غنا

معنی انگلیسی:
neediness, need, indigence, privation

لغت نامه دهخدا

نیازمندی. [ م َ ] ( حامص مرکب ) احتیاج. حاجتمندی. بی نوائی. فقر. نیازمند بودن. رجوع به نیازمند شود :
آنگاه رسی به سربلندی
کایمن شوی از نیازمندی.
نظامی.
|| اشتیاق. شوق :
بیش است به تو نیازمندی
چندانکه تو بیش می کنی ناز.
عطار.
حال نیازمندی در وصف می نیاید
آنگه که باز گردیم گوییم ماجرا را.
سعدی.
در پیش شاه عرض کدامین جفا کنم
شرح نیازمندی خود یا ملال تو.
حافظ.
|| نیازمندی ها، در تداول ، ملزومات. وسایل و ابزار و اشیاء مورد حاجت و لزوم.

فرهنگ فارسی

محتاجی توضیح فرق (( نیاز ) ) و (( نیازمندی ) ) در این است که نیاز بمعنی احتیاج است و نیازمندی بمعنی محتاجی محتاج بودن و این فرق دقیقی است هر چند در استعمال هردو بمعنی هم بکار روند. یا نیامندیها ۱- جمع نیازمندی. ۲ - حوایج .

فرهنگ عمید

۱. احتیاج، محتاج بودن به چیزی.
۲. تهیدستی.

مترادف ها

requirement (اسم)
الزام، تقاضا، نیاز، ایجاب، نیازمندی، احتیاج، التزام، مقرره، دربایست

need (اسم)
نیاز، ایجاب، لزوم، نیازمندی، نیستی، احتیاج، بایستگی، حاجت

necessity (اسم)
نیاز، ضرورت، لزوم، نیازمندی، احتیاج، بایستگی

indigence (اسم)
فقر، بی چیزی، تنگدستی، لزوم، نداری، نیازمندی، تهی دستی

فارسی به عربی

حاجة , ضرورة , متطلب

پیشنهاد کاربران

بپرس