نیشک

لغت نامه دهخدا

نیشک. [ ش َ] ( اِ ) وام دار. قرض دار. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به نلشک و حواشی مربوط به آن شود.

نیشک. ( اِخ ) به کسر نون و سکون یا و شین معجمه ، کوره ای ، یعنی شهری است از شهرهای سیستان. در میانه آن و بُست قریه های بسیار است و بلده آن یکی است و یکی از دروازه های زرنگ یعنی شهر سیستان را دروازه نیشک گویند که از آنجابه شهر بست می روند. ( انجمن آرا ). رجوع به تاریخ سیستان شود.

فرهنگ فارسی

به کسر نون و سکون یا و شین معجمه کوره ای یعنی شهری است از شهرهای سیستان ٠ در میانه آن و بست قریه های بسیار است و بلد. آن یکی است و یکی از دروازه های زرنگ یعنی شهر سیستان را درواز. نیشک گویند که از آنجا به شهر بست می روند ٠

فرهنگستان زبان و ادب

{stylus/ style} [باستان شناسی] وسیله ای نوک دار، معمولاً از استخوان یا فلز، برای نقش انداختن بر سطح نرم

پیشنهاد کاربران

بپرس