هس

لغت نامه دهخدا

هس. [ ] ( اِ ) نام درختی است. کوله خاس. خاس. خاش. طیم. عودالخیر. شرابه. کنگه. چخ. الاش. ( یادداشت به خط مؤلف ).

هس. [ هََ س س ] ( ع مص ) کوفتن چیزی را و شکستن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || سخنی اندیشیدن مرد و امری درآمدن در دل وی. ( منتهی الارب ). حدیث نفس. || اخفاء کلام. ( از اقرب الموارد ).

هس. [ هَُ س س ] ( ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان گوسپندان را زجر کنند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

ناحیه ای در شمال غربی آلمان که کوهستانی و بصورت یک فلات مرتفع است و تقریبا پنج میلیون تن سکنه دارد. بیشتر زمینها و ارتفاعاتش از تشکیلات آتشفشانی است و دارای جنگل های انبوه ودره های عمیق می باشد. از شهرهای مهمش دارمشتات و مایانس میباشد .
کلمه ایست که بدان گوسپندان را زجر کنند

دانشنامه عمومی

هس (دهانه). هس یک دهانه برخوردی در ماه است.
این دهانه ۳ دهانه اقماری دارد. [ ۱]
عکس هس (دهانه)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

هِس در زبان کوردی به معنای هیس، ساکت میباشد
هِس در زبان کردی به معنای هیس، ساکت میباشد
در مهریز استان یزد به طویله گوسفندان هس میگویند
در مهریز یزد به طویله گوسفندان میگویند
به ملکی گالی هیچ ، هِسوخ : هیچوقت هستا: هیچکدام
در لهجه شیراز و دیگر شهرهای استان فارس به عنوان مخفف هست ، از کلمه هَس استفاده می کنند.
گوشیو کجا هَس؟ گوشی تلفن کجا هست؟
گوشی تلفن کجا هِشتی؟ کجا گذاشتی؟

بپرس