بود جامه هاشان سراسر پلاس
ندارند در دل ز یزدان هراس.
فردوسی.
یکی خانه بگزین که دارد پلاس خداوند آن خانه دارد سپاس.
فردوسی.
به دستان گری ماند این چرخ پیرگهی چون پلاس است و گه چون حریر.
فردوسی.
و گر بر گذشته ز شب چند پاس بدزدد ز درویش دزدی پلاس.
فردوسی.
شوم پیش یزدان بپوشم پلاس نباشم ز کردار او ناسپاس.
فردوسی.
پی مورچه برپلاس سیاه شب تیره دیدی دو فرسنگ راه.
فردوسی.
دو مخالف امام گشتستندچو سپید و سیاه خز و پلاس.
ناصرخسرو.
گر چه زپشمند هر دو هرگز نبودسوی تو ای دوربین پلاس چو پرنون.
ناصرخسرو.
هر چند که پشم است اصل هر دوبسیار بهست ازپلاس قالی.
ناصرخسرو.
زیرا که برپلاس نه نیک آیدبردوخته ز شوشتری یاره.
ناصرخسرو.
چون گشته ای بسان پلاس سیه درشت نابسته هیچکس ره تو سوی بیرمی.
ناصرخسرو
نیز بخوانمت گلیم و پلاس چونت نبینم که خز ادکنی.
ناصرخسرو.
و با داود گریستندی تا آن پلاس در آب چشم غرق شدی. ( قصص الانبیاء ص 155 ). و چون نوحه کردی در محراب شدی و هفت پلاس بیفکندی. ( قصص الانبیاء ص 155 ).کرده گردون ز توزی و دیبا
کسوت و فرش من بشال و پلاس.
مسعودسعد.
سوس را با پلاس کینی نیست کین او با پرند شوشتر است.
خاقانی.
بجای صدره خارا چو بطریق بیشتر بخوانید ...