چراغچی

/CerAqCi/

لغت نامه دهخدا

چراغچی. [ چ َ / چ ِ ] ( ص مرکب ) بمعنی خادمی که برای روشن کردن معین است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). کسی که چراغ روشن میکند و چراغها سپرده به اوست. ( ناظم الاطباء ). کسی که برای روشن کردن و نگاهداری چراغ معین است. ( فرهنگ نظام ). چاکری که چراغان شاه یا بزرگی یا اداره ای را مواظب است. آنکه در کار مراقبت چراغهای اداره ای یا خانه بزرگی باشد. چراغدار. جراغجی معرب آنست ، چنانکه ابن بطوطة نویسد: واحدهم ( الفتیان ) موکل بها ( ای بالبیاسیس ) و یسمی عندهم الجراغجی ». ( رحله ابن بطوطة چ مصر ص 181 ). رجوع به چراغدار شود. || چراغساز. آنکه در کار ساختن یا تعمیر کردن چراغها مهارت دارد. رجوع به چراغساز شود. || چراغپایه ،بمعنی بر روی دو پا ایستادن اسب. چراغچی شدن اسب. ( مجموعه مترادفات ). چراغپا. رجوع به چراغپایه شود.

چراغچی. [ چ َ ] ( اِخ ) مؤلف انجمن آرا نویسد: «شهرکی است حاکم نشین از اجزای بخارا که هر سال ده هزار تومان بحکمران بخارا دهد». ( از انجمن آرا ذیل لغت چراغچی ). شهری است از بخارا.

چراغچی. [ چ ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان آتش بیگ بخش سراسکند شهرستان تبریز که در 22هزارگزی باختر سراسکندو20هزارگزی راه شوسه میانه به تبریز واقع شده. کوهستانی و معتدل است و 676 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ، محصولش غلات و حبوبات ، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) خدمتگزاری که مامور روشن کردن چراغهاست .
دهی است از دهستان آتش بیگ بخش سر اسکند شهرستان تبریز

فرهنگ عمید

۱. نوکر یا خدمتگزاری که در خانه یا جای دیگر مٲمور روشن کردن چراغ ها باشد.
۲. [منسوخ] مٲمور شهرداری که هنگام غروب چراغ های نفتی کوچه ها و خیابان ها را روشن می کرد.

دانشنامه عمومی

چراغچی یکی از روستاهای استان آذربایجان شرقی است که در دهستان سلوک بخش مرکزی شهرستان هشترود واقع شده است.
عکس چراغچی

چراغچی (ازبکستان). چراغچی ( ازبکی: Chiroqchi, روسی: Чиракчи ) یک شهرک در ازبکستان است که در ناحیه چراغچی واقع شده است. [ ۱] چراغچی ۲۰٬۲۹۰ نفر جمعیت دارد.
عکس چراغچی (ازبکستان)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

احمدالله. علی معدله السلطان*
احمد شیخ اویس حسن ایلخانی *
خان بن خان و شهنشاه شهنشاه نژاد .
آنکه میزیبد اگر جان جهانش خوانی
دیده نا دیده باقبال تو ایمان آورد .
مرحبا ای بهمه لطف خدا ارزانی.
...
[مشاهده متن کامل]

ماه اگر بیتو بر آید بدو نیمش نرنند .
دولت احمدی و معجزه سبحانی .
جلوهٔ بخت تو دل میبرد از شاه گدا
چشم بد دور که هم جانی و هم جانانی.
بر شکن کاکل ترکانه که در طالع تست .
بخشش و کوششقاآنی و چنگیز خانی .
گر چه دورم بیاد تم قدح میگیریم .
بعد، منزل نبود در سفر روحانی .
از گل پارسم غنچه ! عیشی نشگفت .
حبذا دجله . بغداد و می ریحانی .
سر عاشق که نه خاک در معشوق بود.
کی خلاصش بود از محنت سر گردانی .
ای نسیم سحر ی خاک در یا ر بیار .
که کند حافظ از و دیده دل نورانی
بو نی یازان حسن محبی ( اروانلو )
ر
قریه خلیفه کندی ادیب حاتم

فانوس کش
لهجه و گویش تهرانی
کسی که با فانوس راه را روشن می کند، چراغدار .

بپرس