کارگشا
/kArgoSA/
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
تسهیل کننده کار گشاینده کار
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
٢. دلال، واسطه.
۳. (اسم، صفت ) خداوند.
مترادف ها
موسس شرکت، کارگشا، مقدم کمپانی، پیش قدم درتاسیس
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
عامل، کارطراز، کار ساز، مباشر، چاره جو، چاره گر، راه گشا، اثربخش، موثر
ای کارگشای هر چه هستند
نام تو کلید هر چه بستند
ای کارگشای هر چه هستند
نام تو کلید هر چه بستند
حلال مشکلات ؛ مشکل گشای. بسته گشای.
آسان کنندهٔ کارها، حل کنندهٔ مشکلات
باز کننده ی گره ها
باز کننده حاجت ، خداوند، حلال مشکلات
کسی که در امور ساده کار وکیل دادگستری را انجام میدهد.
گشاینده مشکلات