کاپ
/kAp/
لغت نامه دهخدا
کاپ. ( اِخ ) کِیپ تاون . حاکم نشین ایالت کاپ ( اتحادیه افریقای جنوبی ). بندری است فعال در منتهی الیه جنوبی قاره افریقا در ساحل خلیج تابل و در 50 هزارگزی دماغه بون اسپرانس ( امیدنیک ) جمعیت آن 344000 هزار تن است. در سال 1650 به دست هلندیها ایجاد شده و از سال 1806 وابسته بانگلیس است.
فرهنگ فارسی
فنجان، فنجان یاجامی ازطلایانقره که درمسابقه های ورزشی به رنده یابرندگان بدهند
( اسم ) ۱ - فنجان . ۲ - فنحانی که از طلا یا نقره سازند و بعنوان جایزه بکاپیتن تیم قهرمان نوعی ورزش دهند .
مستعمره انگلیسی در آفریقای جنوبی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
گویش مازنی
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
کاپ یعنی اونی که برای پریودی استفاده میکنن
کاپ زدن یعنی رل زدن دو تا دختر
کاپل یعنی جفت شدن یا شیپ کردن
شیپ یعنی دوفردی که بهم میان ولی باهم نیستن
کاپ مدیریتی جهانی یا . . . . . داریم
کاپ کفش پاشته بلند
کلی معنی هست . . . .
کاپ زدن یعنی رل زدن دو تا دختر
کاپل یعنی جفت شدن یا شیپ کردن
شیپ یعنی دوفردی که بهم میان ولی باهم نیستن
کاپ مدیریتی جهانی یا . . . . . داریم
کاپ کفش پاشته بلند
کلی معنی هست . . . .
کاپ قهرمانی
کاپ اخلاق
کاپ مدیریت
کاپ اخلاق
کاپ مدیریت
کاپ = پاشنه هر چیزی کاپ پا = پاشنه پا / کاپ در= پاشنه در
کاپ = نمونه / لنگه
کاپ به کاپ = پاشنه به پاشنه = لنگه به لنگه
کاپ = نمونه / لنگه
کاپ به کاپ = پاشنه به پاشنه = لنگه به لنگه
جام