کج

/kaj/

مترادف کج: اریب، پیچیده، خم، خمیده، کژ، متمایل، معوج، منحنی، مورب، ناراست، ناصاف، ناهموار

متضاد کج: راست

برابر پارسی: کژ

معنی انگلیسی:
atilt, curved, askew, bent, crisscross, sidelong, lopsided, oblique, side, slant, crooked, inclined, distorted, ill, wrong, unjust, dishonest, perverted, in a crooked manner, in a title position, obliquely, in a perverted manner, cockeyed, awry, in a tilted or oblique position

لغت نامه دهخدا

کج. [ ک َ ] ( ص ) نقیض راست باشد که آن خم و معوج و ناراست است. ( برهان ). ضد راست و آن را کژ نیز گویند. ( آنندراج ). خم. خمیده. نار است. معوج. پیچیده. منحرف. ( ناظم الاطباء ). کژ. ( یادداشت مؤلف ). مقابل راست. مقابل آخته :
هیچ کج هیچ راست نپذیرد.
سنائی.
آری همه کج ز راست بگریزد
چون دال که در الف نپیوندد.
خاقانی.
دی گله ای ز طره اش کردم ، از سر فسوس
گفت که این سیاه کج گوش به من نمیکند.
حافظ.
راستی آنکه طلب می کند از عقد سپیچ
او در اندیشه کج فکرت عالی دارد.
نظام قاری.
کج را با راست گر تلاقی افتد
چون تیر و کمان زیاده از یکدم نیست.
واعظ قزوینی ( از امثال وحکم ).
- دست کسی کج بودن ؛ عادت یا جنون دزدی داشتن.
- سخن کج ؛ سخن دروغ. سخن ناراست :
سخن گفتن کج ز بیچارگیست
به بیچارگان بر بباید گریست.
فردوسی.
دروغ است گفتار تو سربسر
سخن گفتن کج نباشد هنر.
فردوسی.
- کج نشستن و راست گفتن ؛ تعبیری است طعن آمیز، مقابل راست نشستن و کژ گفتن ، چه راست نشستن نشانه اطمینان و اتکاء است و کج نشستن نمودار ترس و عدم اعتماد به نفس و مراد آنکه بانمودن عدم اعتماد از کج نشینی ، سخن راست و نیامیخته بدروغ توان گفت :
بیا تاکج نشینم راست گویم
که کجی ماتم آرد راستی سور.
انوری.
ای دل تویی و من بنشین کج ، بگوی راست
تا ز آفرینش تو جهان آفرین چه خواست.
اوحدی.
رجوع به کج نشستن شود.

کج. [ ک َ ] ( اِ ) قز. کژ. نوعی از ابریشم فرومایه کم قیمت. ( از برهان ) ( ناظم الاطباء ) : صنعت معتبر مردم این نواحی... از منسوجات چوخا و خاچمز و چادر شبی که از کج می بافند. ( التدوین ). || مهره سفید کم قیمت. ( برهان ). قسمی از سپید مهره کم قیمت. ( از منتهی الارب ). || مطلق قلاب. ( از برهان ). قلاب. ( ناظم الاطباء ). || قلابی که بدان یخ در یخدان اندازند و کشتیبانان کشتی خصم را به جانب خود کشند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ).

کج.[ ک َج ج ] ( ع مص ) کُجَّة بازیدن کودک. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به کجة شود.

کج. [ ک َ ]( اِخ ) نام شهری به مکران که بنا به نوشته لسترنج با اندک مسافتی در خاور قصر قند بوده و جغرافیانویسان اسلامی بصورت کیج و کیز هم آورده اند. ( از جغرافیای تاریخی لسترنج ص 353 ). شاید محرف کفج باشد که صورتی از کوچ ( معرب آن قفص ) است و بهر حال جای تأمل است.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

خم، خمیده، اریب، نقیض راست، کژهم گفته شده، ابریشم خام نتابیده، کژهم میگویند
( اسم ) نوعی ابریشم فرو مای. کم قیمت .
گیاهیست که کمان گران بر بازوی از جا بر آمده بندند . گیاهی که بدان استخوانهای شکسته را بندند .

فرهنگ معین

(کَ ) (ص . )۱ - خمیده ، ناراست . ۲ - نافرمان .
( ~ . ) (اِ. ) نوعی از ابریشم خام .

فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ راست] اریب.
۲. به صورت نادرست.
۳. [مجاز] دارای انحراف اخلاقی.
۴. [قدیمی، مجاز] باطل.
* کج داشتن: (مصدر متعدی ) کج نگه داشتن ظرف یا چیز دیگر.
ابریشم خام نتابیده.

فرهنگستان زبان و ادب

{tilted} [مهندسی نقشه برداری] ویژگی عکس یا محور دستگاه های نقشه برداری که دارای کجی هستند

گویش مازنی

/kaj/ ابریشم نامرغوب - دستگاه نخ ریسی قدیمی

واژه نامه بختیاریکا

تی پر؛ تَوو؛ تی ور؛ چَوک؛ خل؛ خل و چل؛ دو بِجَر؛ کَچ؛ نا راست؛چَم؛ چمراست
جَرنیدِه

جدول کلمات

خم, اریب , قیقاج

مترادف ها

thwart (اسم)
کج

cater corner (اسم)
کج

slant (اسم)
کج، نظر، سطح اریب، کجی، شیب، سرازیری، سراشیبی، نگاه کج، خط کج

wry (صفت)
کج، کنایه امیز، معوج شده

crooked (صفت)
پیچیده، کج، نا درست، خم، ناراست، چوله

cater-cornered (صفت)
کج، اریب

sinister (صفت)
کج، فاسد، نا درست، گمراه کننده، شیطانی، بدشگون، نامیمون، بدخواه، بدیمن، منحوس

snafu (صفت)
کج

recurvate (صفت)
کج، برگشته، دارای راس منحنی

left-hand (صفت)
کج، دست چپ، واقع در دست چپ

sideling (صفت)
کج، مایل، از پهلو

crank (صفت)
کج

lopsided (صفت)
کج، بی قرینه، غیر متعادل، متمایل بیک طرف، یک وری

indirect (صفت)
پیچیده، کج، غیر مستقیم، غیر سر راست

devious (صفت)
منحرف، گمراه، کج، غیر مستقیم، بیراهه

recurve (فعل)
کج، کج کردن، برگشته کردن

acock (قید)
کج، یک ور، بطور کج

awry (قید)
کج، چپ چپ، بطور مایل

askew (قید)
کج، چپ چپ، با گوشهء چشم

askance (قید)
کج، با چشم حقارت، چپ چپ، از گوشهء چشم، با نگاه رشگامیز، از روی سوءظن

فارسی به عربی

اعوج , بانحراف , ثقیل الجانب , شریر , غیر مباشر , مقعد المجذف , منحرف , میل

پیشنهاد کاربران

کج، روستایی در دهستان دامن بخش دامن شهرستان ایرانشهر در استان سیستان و بلوچستان ایران است.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵، جمعیت این روستا برابر با ۲۵۶ نفر ( ۷۵ خانوار ) بوده است.
کج
منابع• https://fa.wikipedia.org/wiki/کج_(ایرانشهر)
واژه کنج
معادل ابجد 73
تعداد حروف 3
تلفظ [ke ( a ) nj]
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) ( زیست شناسی ) [قدیمی]
مختصات ( فیل )
آواشناسی konj
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
واژه کنج از ریشه ی واژه پارسی چنگ است. البته خود واژه کژ از ریشه ی واژه پارسی چنگ است.
...
[مشاهده متن کامل]

واژه چنگ از ریشه ی واژگان پنجه و چنگال، از پارسی میانه ( cng /⁠čang⁠/، �چنگ� ) . هم خانواده پهلوی مانوی ( šng /⁠šang⁠/، "چنگ" ) ، سغدی مانوی ( cyngry' /⁠čingaryā⁠/ ) ، [نیاز مانوی] ( cngry' /⁠čangaryā⁠/، " ( نوعی ) ساز موسیقی، ( نوعی ) چنگ� ) ; همچنین به عربی صَنْج ( شنج ) وام گرفته شده از پارسی میانه مربوط می شود.
منابع ها. ریشه شناسی واژگان شیرین ایرانی
فرهنگ فارسی به پهلوی
فرهنگنامه کوچک پهلوی
فرهنگ زبان ایرانی باستان
فرهنگ ریشه شناختی زبان فارسی
واژه های اوستایی

بنده خدا تو هنوز نمیدونی زبانهای آریایی ترکیبی هست و نه تحلیلی، اصلا زبان تحلیلی نداریم، زبانها یا پیوندی هستن یا تصریفی یا ترکیبی، تصریفی مثل عربی، که ریشه فعل در بابهای مختلف صرف میشه و واژه جدید ساخته
...
[مشاهده متن کامل]
میشه، زبانهای پیوندی یا التصاقی که واژه جدید با ترکیب واژه با پسوندها ساخته میشه و اما زبانهای ترکیبی که کاملترین هست و واژگان جدید با ترکیب دو یا چند واژه جدید ساخته میشه که وندها هم شامل این هست، یعنی برای ساخت واژه جدید علاوه بر وندها از واژگان به هر صورت بهره برده میشه، در همین فارسی با همین دویست تا ریشه فعل و چندتا وند و واژه میشه دویست و پنجاه میلیون واژه ساخت، تازه این به استثنای واژگان دخیل بیگانه میباشد

kj
کج با تلفظ سکون روی ک، در تالشی به معنی دکمه
Offset در صورت به کارگیری به عنوان صفت ، میتواند معنی "کج" دهد.
مثال :
The Spotify icon is just a tiny bit offset
اول انکه پیوست دادن افعال مانند فشردن که چنین چیزیست و یا بسیار دیگر افعال که از امیزش چند فعل و یا بن ایجاد شده اند توانمندی بحساب نمی اید و در هر زبانی این را میتوان انجام داد. دوم انکه تو که با کنایه
...
[مشاهده متن کامل]
و غرض ورزی هی مغولی مغولی میکنی نشان از سواد کمت دارد. بلی این دو گروه زبانی همسایه بوده اند ولی یکی نیستند . واژه هایی از ترکی به مغولی وارد شده ولی مغولی ترکی نیست و ترکی مغولی . من که مدام به زبانت احترا م میگذارم و چیزی نمیگویم لا اقل سعی کن حرمت زبانت را نگه داری . بعد هم ان ضرب المثل که زدی بخشی از ادبیات است که بیشمار مانند ان در ترکیست. احترام زبان فارسی واجب ولی باید حقیقت را پذیرفت.

گویا هنوز نمی دانید زبان قوی تر چه زبانی است، زبانی قوی تر و توانمندتر است که قاعده های روشنی برای ساخت واژگان با ریشه های مشخص داشته باشد، به گونه ای که با فرض کمتر، واژگان بیشتری بسازد. زبان فارسی با فروکاهشِ واژگان به تکواژها به خوبی به این قاعده ها پایبند است، افزون بر آنکه پیشوند و پسوند و میانوند به آفرینش واژگان بیشتر یاری می رساند. اینکه فلان زبانشناس اروپایی ببیند که در زبان فارسی واژه ای با بیش از هفت تکواژ وجود دارد، مایه شگفتی وی خواهد بود. اینکه فعلها به طور بازگشتی به دو متغیر ( بُن کنونی ) و ( بُن گذشته ) فروکاسته می شوند و از اینها واژگان نویی ساخته می شوند، از یک قاعده فراگیرتر در پیوند با زبانهای همرده اش حکایت دارد. اینکه پیشوندهای فعلی در زبان فارسی برخلاف زبانهای بی پیشوند ( همچون مغولی ) از افزودن بی رویه و بی قاعده ی فعلها پیشگیری می کند، نشان از توانمندی این زبان است وگرنه هر زبانی می تواند با گردهماییِ چندین آوا در کنارهم، فعلها را یکی پس از دیگری بسازد و این یعنی بی قاعدگی. برای نمونه فرض کن که زبان x دارای هفت هزار فعل باشد ولی زبان دیگر y با دویست فعل و با بکارگیری پیشوندهای زبانش، همین هفت هزار فعل را بسازد، آنگاه ازت می پرسم کدامیک زبان باقاعده تری است؟؟کدامیک از این دو با فرض کمتر می تواند شمارِ یکسانی فعل بسازد؟؟تازه زبان x پس از سالهای دراز ، بسیاری از فعلهایش ناپدید می شود، چراکه در یک روند فرسایشی گویشوران آن زبان تواناییِ کاربست اینهمه فعل بی قاعده را ندارند و در گذر زمان فراموش می شوند. بله در همه زبانها این فراموشی به چشم می خورد ولی در زبان x بسیار بیشتر و بیشتر خواهد بود. گمان می کنی اگر فلان واژه در زبان y نباشد، نشان از ناتوانی آن زبان است، برای ساخت واژه تنها نیاز به کنارهم نشاندن چندین آوا و یک قرارداد همگانی برای بکارگیری آن واژه است، ولی اینکه کاری ندارد، بلکه نیاز است که واژگان برپایه تکواژها و قاعده های زبانی ساخته شوند و این سنجه ی استواری و توانمندی یک زبان است. من استواری زبان فارسی را بیش از ادبیاتش، در قاعده های زبانی اش می بینم. اگر از تو بخواهم زبانزدها و واژگان ادبی زبان فارسی را به مغولستان ببری و برای آنها بازگو کنی، گویشوران آن زبان هیچگاه مراد از این واژگان را درنخواهند یافت و تو ناچاری در چندین گزاره برای آنها توضیح دهی ( برای نمونه جوجه را آخر پاییز می شمارند ) ولی این به ادبیات برمی گردد و نَه به قاعده های زبانی.
...
[مشاهده متن کامل]

پسوندهای بالا نیز از خودم نگفتم، بلکه بر پایه آنچه واژگان مشترک میان دو زبان است، روشن و بدیهی خواهد بود. گفتنی ها را گفتم ولی نَه من و نَه شما از زبان فارسی چیز بسیاری نمی دانیم برای نمونه ( همین واژه فشار ) :واژه افشاردن، افشردن داری یک بخش پیشوندی ( اف ) به همراه یک فعل است و تازه همین فعل ( شاردن ) نیز باید واکاوی شود چراکه ( آردن ) در زبان فارسی نیز به معنای ( آوردن ) است ، هر چند که ما پیشوند ( او ) به معنی ( فرو، تو، در ) نیز داریم. ( صفحه 5 کتاب A CONCISE PAHLAVI DICTIONARY را بخوانید تا دریابید این واژه در زبان پهلوی بکار می رفته است ) ؛یا دیگر واژه ها که واکاوی آنها نیازمند زمان است که من اکنون ندارم. بگذار رک و پوست کنده بگویم ، ناهمسو با آنچه که در بند پایانی خط نخست نوشتی، شما غرض ورزانه و در راستای یک هدفِ پیش گماشته خواهان آسیب رسانی به زبان فارسی هستید و باید گفت زبان فارسی حتی نیاز به پشتیبانی فردی همچون من ندارد. این آخرین پیام من خواهد بود. بدرود

ببین. اینها فقط یک قسمتی هست و خودش هم وقتی میگی گان فارسی همان قان ترکی است . باید بگم که اشتباه میکنی . قان در ترکی که بصورت پسوند اضافه میشه نوعی قیدهست که ایجاد حالت میکنه مثلا بوزولقان:بوزول قان=بوزولماخ: چروکیده و کهنه و افتاب خورده شدن حالا بوزولقان :چروکیده و کهنه شده در حالی که گان در فارسی پسوندی است که مکان میسازد مثلا : شمالگان_جنوبگان و . . . هیچ ربطی به هم ندارند. گون - مان - . . هم در ترکی فراتر و معنای دیگر نسبت به فارسی دارد . تو احساس میکنیکه مان همان مانند و مخفف شده است ولی هیچ ربطی به ان ندارد . مان در ترکی پیشوندی است که در معنی ایجاد نقص میکند مثلا :قورت :گرگ حالا "مان قورت": گرگ ناقص - در حالی که مان در فارسی اصلا چنین معنایی ندارد. گین و گون هر دو ایجاد حالتی را در دستور کار دارند و لی تفاوتشان با قان در این است که کلمه متصله چه مفهوم و اهنگی داشته باشد . در واقع کاربرد قان قین قون در ترکی از نظر مفهوم سازی یکی است اما کلمه متصله و نوع و اهنگ ان پسوند را تغییر میدهد . مثلا اگر به "ول" ختم شود هیچ گاه به گین وصل نمی شود و. . ناق پسوند نشان دهنده اتصال و ارتباط است . مثلا باجناق : کسی که به وسیله خواهر باان ارتباط خانوادگی دارد. قاسناخ : اتصال زخم و پوست و . . ساقداش هیچگاه ساگ دوش نبوده واقعا دیگه خیلی زور میگی ساقدوش که همان ساقداش تورکیست. واقعا که چه چیز هایی از خودت خلق کردی ! پان اریائیست ها باید بهت مدال اکتشاف بدن! خخخخ. حال باز هم پسوند وجود دارد اینها را ببین مه ( ما ) :چکمه - دلمه - بولامه ( بولاما ) - سرمه - ترمه - و. . جه ( جا ) ( که ارتباطی به چه فارسی ندارد و کلا از نظر مفهوم هرچی بخوای فرق میکنه. شما نمیتونی دو کلمه مشابه در دو زبان رو بگی یکی برگرفته از دیگریست . چونکه کلمات از حروف ساخته میشود و احتمال این رخداد بسیار بالا است و تو به محض انکه میبینی یه کلمه از لحاظ نوشتار عین یکی دیگه هست نباید زودنظر بدی ) تورکجه _فارسجه - فوتبولجه_ یعنی تورکی - فارسی - فوتبالی - . . که ربطی به چه پرسشی فارسی نداره. میش:سارالمیش - قارالمیش - دارالمیش - . . ار: اوشار ( تبدیل به افشار ) - قاجار_ یاستار - استار - باستار - . . ( واقعا با چه استدلالی به فارسی ربط دادی خدا داند. ) ری:تانری - سایری - آیری - باغری - و. . ول:دوغول - اوغول - یوول - و. . لام:ساغلام - داغلام - چی ( وارد به فارسی شده ) :یایچی - سایچی - بالچی - . . و بیشمار دیگر . حال خود این پسوند ها نیز الگوی خاصی دارند مثلا قا - قان - قون - قین
...
[مشاهده متن کامل]

لار - لان - لام - لاش - لی داش - دار - و. . حال این مورد فقط یک مورد است تو فکر میکنی که من از قصد و برای تخریب فارسی نوشتم که معیار قرار دادن فارسی برای ریشه یابی کلمات غلط است . ولی این یک واقعیت علمی ست. بسیاری از کلمات ترکی در فارسی بیمعنا میشودو یا باید ان را در یک پاراگراف توضیح داد. مگر نه من به عنوان یک ترک به زبان فارسی احترام گذاشته و آن را دارای جایگاه و مقام میدانم که ادبیات قویی داشته. ولی باید قبول کرد که از لحاظ قواعد و مفهوم ترکی بسیار قویست. خسته نباشید

الگوریتمش میدانی چیست؟ از زبان فارسی واژه ها و پسوندها را بگیر وآنرا ببر در زبان مغولی.
بررسی می کنیم: ( قان ) که همان ( گان ) فارسی است. ( قین ) هم که همان ( گین ) فارسی است. قون هم که همان ( گون ) فارسی است و از گونه و گِن فارسی آمده است. ( مان ) نیز پسوند فارسی است که در زبان انگلیسی نیز بگونه ی ( ment ) است و ( ار ) هم که پسوند فارسی است . آن ساقدوش هم ساگدوش ( ساگ/دوش ) هست، که اگر معنای ( دوش ) را نمی دانی، مشکل از من نیست. پسوند ( آگ ) زبان پهلوی نیز در مغولی به گونه ( آق ) در آمده است. ( ان ) هم که پسوند فارسی است. ( ناک ) فارسی هم ( ناق ) در زبان مغولی شده. ( چه ) فارسی در زبان مغولی رفته و ( جا ) و ( چا ) شده و. . .
...
[مشاهده متن کامل]

اینهمه ادعا و دادوفریاد برای همین ها بود. . . باور کن که گفتن این چیزها و بکارگیری واژگان فارسی در زبانهای دیگر مایه غرور من نمی شود ولی زبان فارسی جان و تاروپود ماست؛ تازه میفهمم چپهای جهان وطن برای پیشبرد دیدگاههای خود و یکسان سازی زبانی در جهان، قبیله گرایان را چگونه بازیچه و ابزار دست خود کردند، ته ته جون کندن تو هم، چیزی جز برآوردن نیازهای چپها نیست. همان کاری که با هندوستان کردند و برآیندش زبان انگلیسی بود.

بخدا اگر بدانی التصاقی یعنی چی. اینکه زبان مغولی پیشوند فعلی ندارد، یعنی فاجعه ، آنهم برای زبانی که برپایه وزن نیست. پسوندهای زبان مغولی را به آسانی در اینترنت می شود جستجو کرد، آنچنان کم است که نیاز به گفتن ندارد، تازه همون هم از زبان فارسی گرفته شده است. این درحالیست که زبان فارسی هم پیشوند، هم میانوند، هم پسوند دارد. بی سوادی هم اندازه ای دارد. ریشه یابی چرندی که پانمغولان از واژه ها دارند، به خوبی بی قاعدگی را در زبان مغولی آشکار می کند. تنها این را می گویم که زبان فارسی از زبانی که تو از آن دم می زنی یعنی زبان مغولی، بسیار باقاعده تر است، واژگان فارسی آنچنان نازک بینانه از چیدمان تکواژها در کنار هم ساخته شده اند، که زبان مغولی دربرابر آن چیزی برای گفتن ندارد. اینکه زبانی دارای ویژگی پیشوندی و پسوندی باشد، یک مزیت است نه ضعف، اینهم از روی بی سوادی پانمغول است؛هزیان هم خوب می گویی، صفت و . . . چه ربطی به پیشوند دارد. اگر به زبان مغولی می بالی، در راستای پیشرفت زبانت گام بردار، نه اینکه بیایی در تارنمای فارسی و بزرگتر از دهانت سخن بگویی که این خود بیانگر عقیم بودن زبان مغولی است .
...
[مشاهده متن کامل]

بگذار روشن کنم که درد مزدوران چیست؟ درد مزدوران این است که چون می بینند زبان فارسی به خوبی راه خود را پیدا کرده و رو به پیشرفت است و یکی از نمودهای ایستادگی در برابر فرهنگهای بیگانه ( چه خاوری چه باختری ) است، آنها را آزرده می کند و چون در این پیکار توان رویارویی ندارند، برآن هستند که به زبان فارسی آسیب بزنند. روی سخن من با جهان میهنی ها و چپول هاست که در میان آنها قبیله گرایانی همچون کاربر بالا ابزاری بیش نیستند.

زبان ترکی التصاقی است . زبان فارسی مانند انگلیسی حفظی یا تحلیلی است. شما بین بن کلمات هیچ گاه در فارسی ارتباط و الگوریتم یکدستی را نمیتوانید تعیین کنید . و وقتی میگی ترکی پیشوند ندارد دقت کن چون این زبان
...
[مشاهده متن کامل]
مانند زبان های قوی دیگر دنیا مثل فینی - مجاری یا ژاپنی _ یا سومری التصاقی است یعنی به پس ازبن وابسته معادل ساز اضافه میشود نه قبل ان. البته این دوباره به ضعف فارسی برمیگردد که تو نمیتوانی فرق صفت و وابسته معنی ساز را به طور کامل درک کنی . در زبان ترکی انقدر پسوند معنی ساز داریم که اگر بخواهم اینجا بنویسم یک متن بزرگ تشکیل خواهد شد . حال یاد بگیر که به زبان دیگران احترام بذاری و عقده ات رو خالی نکنی.

این واژه پارسی است.
"قوز، قوس" در ( ترکی ) ، قوس در ( عربی ) بر گرفته از واژه ی《فارسی گوژ، کوز، کوژ، 》 و از ریشه ی "کژ"هستند. این واژه در پارسی پهلوی هم وجود دارد.
این واژه به شکل قوس به عربی راه رفته است.
...
[مشاهده متن کامل]

واژه ی قوس در عربی به همین شکل وارد ترکی شده و به شکل《 قوساخ یا قوسا 》 بکار رفته است، که در گذر زمان به" قوزاخ یا قوزا "تبدیل شده.
🚫در زبان ترکی به خم یا کژ ( کج ) ="اَیری" می گویند. 🚫
همچنین واژه گوز ( چشم ) در ترکی نیز از همین واژه ی فارسی گرفته شده.
در زبان فارسی گوژ مترادف های زیادی دارد:
گوی ( توپ )
کوژ ( برامده )
کج ( کژ )
کمان ( خم )
جوز ( گردو )
گرد ( دایره )
کوه ( کوژ سطح زمین )
کژواره= ( برامده، کمانه )
گوژیدن = خمیدن.
غوژ کردن ( لری ) =گِرد شدن ازسرما
( قوز ) که برای کمر میگویند ، گوژپُشت
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
《این واژه از زبان پارسی، به زبان های دیگر راه یافته. 》

قیقاج
اریب، پیچیده، خم، خمیده، کژ، متمایل، معوج، منحنی، مورب، ناراست، ناصاف، ناهموار
رنگ آبی تیره در ربان مُلکی گالی ( زبان بومیان بَشکَرد در جنوب شرقی هرمزگان - قوم کوچ ، ساکنین رشته کوه مکران )
کج kəj: [اصطلاح صنایع دستی] پیله غیرقابل ابریشم کشی را می پزند. با دوک می ریسند و نخ آن را رنگ می کنند. سپس با دستگاه پارچه می بافند که بیشتر در چادرشب بافی استفاده می شود.
درست تر است اگر بگوییم گژ.
واژ های
گ
ژ
پارسی است، که تازیان با
ک
ج
جایگزین نموده اند.
اریب
خم, معوج, ناراست, کژ
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس