گوژپشت نوتردام

دانشنامه عمومی

گوژپَشت نوتردام یا نُتخُ دَم دُ پَغی ( نتردامِ پاریس ) ( به فرانسوی: Notre - Dame de Paris ) رمانی است نوشتهٔ ویکتور هوگو، نویسندهٔ نامدار فرانسوی، که در سال ۱۸۳۱ میلادی انتشار یافت. این کتاب یکی از آثار ادبی برجستهٔ جهان است که در سبک رمانتیک نگاشته شده است. [ ۱]
هوگو نگارش این رمان را در ۱۸۲۹ آغاز کرد و هدفش این بود که ارزش معماری گوتیک را به معاصرانش یادآوری کند. [ ۲] در این زمان شیوه های نوین معماری جایگزین شیوهٔ معماری گوتیک می شدند. هوگو در مقدمهٔ کتاب می نویسد: «چند سال پیش، نویسنده این کتاب به هنگام تماشا یا بهتر بگوییم ضمن کاوش در کلیسای نوتردام پاریس در یکی از زوایای تاریک برج های آن واژهٔ ANATKH را که دستی عمیقاً بر یکی از دیوارها کنده بود دید» … «کسی که این واژه را بر دیوار برج کلیسای نوتردام نقش زده بود، چندین سده پیش از جهان رخت بربسته و نوشتهٔ او هم به دنبال وی ناپدید شده، پایان عمر کلیسا نیز بسیار نزدیک است. کتاب حاضر دربارهٔ سنگ نوشته مزبور نوشته است».
در سال ۲۰۱۰، پژوهشگران دریافتند که هنری سیبسن، تندیس ساز بریتانیایی، در نوشته های خود به همکاریِ گوژپشت اشاره می کند. او در سدهٔ ۱۹ میلادی در نوتردام کار می کرد. سیبسن در نوشته ای که امروزه در بایگانی موزه هنری تیت مدرن لندن نگهداری می شود، نوشته: «با استاد تراجان ملاقات کردم. موقرترین و دوست داشتنی ترین مردی که تا به حال زندگی کرده. او سنگ تراش دولت و همین طور یک گوژپشت بود. » تاکنون معلوم نشده که آیا ویکتور هوگو برای خلق کازیمودو از تراجان الهام گرفته یا کلاً چیزی در مورد او شنیده بوده است. [ ۳]
در پاریس سده ۱۵ ( میلادی ) دختر کولی جوان و زیبایی بنام اسمرالدا به همراه بز باهوش خود «جالی» می رقصید و برنامه اجرا می کرد. کلود فرولو، رئیس شماسهای کلیسای نوتردام پاریس و راهبی که نفس شکنجه اش می دهد در نهان عاشق اسمرالدا می شود. او تلاش می کند با کمک «کازیمودو»، ناقوس زن گوژپشت و بدشکل نوتردام، اسمرالدا را برباید. ولی با دخالت کاپیتان فوبوس دوشاتوپر ناکام می ماند و کازیمودو دستگیر می شود. کازیمودو را در میدان اعدام با شلاق مجازات می کنند و تنها اسمرالدا که قلبی مهربان دارد به او کمک می کند و جرعه ای آب به او می دهد: «دخترک بدون اینکه سخنی بر زبان راند به محکوم نزدیک شد، گوژپشت می خواست به هر قیمتی شده خود را از وی کنار کشد؛ ولی دختر قمقمه ای را که بر کمربند آویخته بود باز کرد و به آرامی آن را با لب سوزان مرد بینوا آشنا ساخت. در چشم شرربار و خشک گوژپشت اشکی حلقه زد و بر چهره نازیبای او فروغلتید. شاید این نخستین قطره اشکی بود که در سراسر زندگی از دیده فرو می ریخت. »
عکس گوژپشت نوتردامعکس گوژپشت نوتردامعکس گوژپشت نوتردام
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

بپرس