یکی کردن


معنی انگلیسی:
amalgamate, consolidate, incorporate, join, unify, unite, upset, to unite or unify, to consolidate

مترادف ها

incorporate (فعل)
جا دادن، متحد کردن، امیختن، بهم پیوستن، ترکیب کردن، یکی کردن، ثبت کردن، داخل کردن، دارای شخصیت حقوقی کردن

amalgamate (فعل)
توام کردن، امیختن، یکی کردن

unite (فعل)
متحد کردن، وصلت دادن، بهم پیوستن، ترکیب کردن، یکی کردن، متفق کردن

unify (فعل)
متحد کردن، یکی کردن، یکی شدن، متشکل کردن، تک ساختن

merge (فعل)
مخلوط کردن، ترکیب کردن، یکی کردن، فرو رفتن، غرق شدن، ادغام کردن، ممزوج کردن، فراگرفته، مستهلک شدن

consolidate (فعل)
یکی کردن، محکم کردن، یک رقم کردن

integrate (فعل)
درست کردن، یکی کردن، تمام کردن، کامل کردن، تابعه اولیه چیزی را گرفتن

identify (فعل)
تمیز کردن، یکی کردن، تمیز دادن، شناختن، تشخیص هویت دادن

فارسی به عربی

اتحد , ادمج , کامل , مساهم , میز

پیشنهاد کاربران

Mix someone /something up with
Don't mix me up with those punks
من رو با اون اوباشان یکی نکن ( فرض نکن )
توأم کردن . [ ت َ / تُو ءَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) متصل و یکی کردن . آمیخته کردن . ممزوج و مخلوط کردن چیزی را با چیز دیگر.

بپرس