contend

/kənˈtend//kənˈtend/

معنی: ادعا کردن، ستیزه کردن، رقابت کردن
معانی دیگر: جنگیدن، مبارزه کردن، دست و پنجه نرم کردن، ستیزیدن، هماوری کردن، مسابقه دادن، هم چشمی کردن، مباحثه کردن، استدلال کردن، جر و بحث کردن، مخالفت کرده با

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: contends, contending, contended
(1) تعریف: to strive against difficulties or opposition (usu. fol. by "with").
مترادف: fight, grapple, strive, struggle, wrestle
مشابه: battle, combat, compete, cope, deal

- The ship contended with the high waves until, finally, it capsized.
[ترجمه م.بختیاری] کشتی با امواج بلند مقابله کرد تا درنهایت واژگون شد
|
[ترجمه گوگل] کشتی با امواج بلند دست و پنجه نرم کرد تا اینکه سرانجام واژگون شد
[ترجمه ترگمان] این کشتی با امواج بلند خود تا زمانی که در نهایت واژگون شد، مخالف بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The prime minister is having to contend with criticism from his own party.
[ترجمه جواد] نخست وزیر مجبور است با انتقادهای حزب خودش مقابله کند
|
[ترجمه گوگل] نخست وزیر مجبور است با انتقادات حزب خود مقابله کند
[ترجمه ترگمان] نخست وزیر مجبور است از حزب خود انتقاد کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to strive in competition or rivalry.
مترادف: compete, contest, vie
مشابه: battle, duel, fight, jostle, joust, strive, war

- They are one of several teams contending for the championship title.
[ترجمه گوگل] آنها یکی از چندین تیمی هستند که برای کسب عنوان قهرمانی مدعی هستند
[ترجمه ترگمان] آن ها یکی از تیم های متعددی هستند که برای عنوان قهرمانی رقابت می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to strive in argument; dispute; debate.
مترادف: altercate, argue, debate, disagree, dispute
متضاد: concur
مشابه: clash, combat, compete, feud, fight, quarrel, spar, spat, squabble, wrangle

- They angrily contended about which plan was best.
[ترجمه گوگل] آنها با عصبانیت در مورد اینکه کدام طرح بهترین است، بحث کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها با عصبانیت ادعا کردند که کدام نقشه بهترین است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I don't want to contend with you about this matter any longer.
[ترجمه راحین] نمیخوام دیگه در این باره باهات بحث کنم.
|
[ترجمه گوگل] من نمی خواهم بیشتر از این با شما در مورد این موضوع بحث کنم
[ترجمه ترگمان] دیگر نمی خواهم در این مورد با تو حرف بزنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: contendingly (adv.)
• : تعریف: to assert in argument; state forcefully.
مترادف: argue, assert, avow, claim, maintain
مشابه: affirm, allege, asseverate, aver, contest, debate, declare, insist, profess, pronounce, propound, protest, state

- I've heard your arguments, but I still contend that humanity is basically good.
[ترجمه گوگل] من استدلال های شما را شنیده ام، اما همچنان معتقدم که انسانیت اساساً خوب است
[ترجمه ترگمان] من استدلال های شما را شنیده ام، اما هنوز ادعا دارم که بشریت اساسا خوب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to contend for a prize
برای جایزه رقابت کردن

2. we contend that he is guilty
ما معتقدیم که او گناهکار است.

3. he had many problems to contend with
او با مسایل زیادی در ستیز بود.

4. It is time, once again, to contend with racism.
[ترجمه گوگل]زمان آن فرا رسیده است که بار دیگر با نژادپرستی مبارزه کنیم
[ترجمه ترگمان]یک بار دیگر، برای مبارزه با نژادپرستی، زمان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The firm is too small to contend against large international companies.
[ترجمه گوگل]این شرکت برای مقابله با شرکت های بزرگ بین المللی بسیار کوچک است
[ترجمه ترگمان]این شرکت برای مقابله با شرکت های بزرگ بین المللی بسیار کوچک است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The man contend that it was not his fault.
[ترجمه گوگل]مرد ادعا می کند که تقصیر او نبوده است
[ترجمه ترگمان]مرد گفت که تقصیر او نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. They have to contend against draught every year.
[ترجمه گوگل]آنها باید هر سال با پیش نویس رقابت کنند
[ترجمه ترگمان]هر سال باید با یک جرعه سر و کله بزنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I have enough to contend with; don't bother me with your problems.
[ترجمه گوگل]من به اندازه کافی برای مبارزه دارم من رو با مشکلاتت اذیت نکن
[ترجمه ترگمان]من به اندازه کافی دست و پنجه نرم کرده ام؛ از مشکلاتت ناراحت نباش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Some researchers contend that carcinogens may turn healthy cells into cancer cells.
[ترجمه گوگل]برخی از محققان معتقدند که مواد سرطان زا ممکن است سلول های سالم را به سلول های سرطانی تبدیل کنند
[ترجمه ترگمان]برخی از پژوهشگران معتقدند که سرطان زا است سلول های سالم را به سلول های سرطانی تبدیل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I have to contend with difficulties.
[ترجمه سجاد] من باید با مشکلات دست و پنجه نرم کنم
|
[ترجمه گوگل]من باید با سختی ها مبارزه کنم
[ترجمه ترگمان]باید با مشکلات روبرو شوم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Nurses often have to contend with violent or drunken patients.
[ترجمه گوگل]پرستاران اغلب مجبورند با بیماران خشن یا مست درگیر شوند
[ترجمه ترگمان]پرستاران اغلب باید با بیماران خشمگین یا مست مبارزه کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He has too much to contend with.
[ترجمه گوگل]او چیزهای زیادی برای مبارزه دارد
[ترجمه ترگمان]بیش از حد تحمل آن را دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She had to contend with the boozing and girl-chasing of her husband.
[ترجمه گوگل]او مجبور بود با مشروب خوردن و تعقیب دختران شوهرش مبارزه کند
[ترجمه ترگمان]او مجبور بود با the و دختری که در تعقیب شوهرش بود مبارزه کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She's had a lot of problems to contend with.
[ترجمه گوگل]او مشکلات زیادی برای مقابله داشته است
[ترجمه ترگمان]او مشکلات زیادی برای مقابله با آن داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ادعا کردن (فعل)
acclaim, claim, contend, lay in, assert, profess

ستیزه کردن (فعل)
quarrel, contend, contest, altercate, squabble, bicker, violate, keep a stiff upper lip

رقابت کردن (فعل)
contend, rival, corrival, challenge, compete, vie

تخصصی

[حقوق] ادعا کردن، استدلال کردن، اظهار داشتن، عقیده داشتن

انگلیسی به انگلیسی

• maintain, assert; compete; struggle, strive
if you have to contend with a problem or difficulty, you have to deal with it or overcome it.
to contend with someone for something such as power means to compete with them in order to get it.
if you contend that something is true, you state or argue that it is true; a formal use.

پیشنهاد کاربران

۱. رقابت کردن. مسابقه دادن ۲. مبارزه کردن. دست و پنجه نرم کردن ۳. گفتن. اظهار داشتن. معتقد بودن
رقابت کردن
بحث و گفت و گو برای اثبات چیزی
طبق دیکشنری کمبریج
Contend دوتا معنی داره
۱ ) ادعا کردن to state as the truth; claim
۲ ) رقابت کردن to compete in order to win something
Contend with something = deal with something دست و پنجه نرم کردن
ادعا کردن، بیان کردن
سروکله زدن، کل کل کردن
مجادله کردن
🗣️ کِن تِنْت
▪️▪️▪️
مقابله کردن
Ex:
Only governments have the authority to enact truly large - scale change. Governments by design make decisions for the benefit of the entire citizenry. An example of how this could relate to housing issues would be the urban planning in New York City over the last century. The authorities there had to contend with an unprecedented population surge in a limited urban area. They responded by building skyscrapers that could house many residents, expanding public transport, and constructing various highways to allow commuters to live nearby the city. These solutions could only have been successfully undertaken at the behest of the government
...
[مشاهده متن کامل]

▪️▪️▪️
سروکله زدن - دست وپنجه نرم کردن
Nurses often have to contend with violent or drunken patients.
پرستارها اغلب مجبور هستند با بیماران خشن یا مست سروکله بزنند.
▪️▪️▪️
ادعا کردن - مدعی شدن
این کاربردش formal هست
SYN: claim
Ex:
Certain concerned parties today contend that the optimal means of improving public health is to confront pressing environmental and housing problems.

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : contend
✅️ اسم ( noun ) : contention
✅️ صفت ( adjective ) : contentious
✅️ قید ( adverb ) : contentiously
● رقابت کردن، پیکار کردن
● ادعا کردن، اصرار ورزیدن بر. . .
رقابت کردن , مبارزه کردن ؛ ادعا کردن
# He's contending against someone with twice his experience
# The pilot had to contend with torrential rain
# he contends that the judge was wrong
# She contended that her theory was easily proven
ادعا کردن ، اظهار کردن، رقابت کردن، مبارزه کردن
دست و پنجه نرم کردن
مجبور نبودن
contend for: رقابت کردن برای
contend with/against : مبارزه کردن با، منازعه کردن با
contend: ادعا کردن ( =assert )
( منبع: دیکشنری آکسفورد )
1_ادعا کردن
Claim
2_رقابت کردن
Compete
claim, assert
کلنجار رفتن
سرو کله زدن با _ سرو کار داشتن با_ مقابله و ستیز با
بیان کردن
بحثی را مطرح کردن
says or argues
به چالش کشیدن
مقابله کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس