equal

/ˈiːkwəl//ˈiːkwəl/

معنی: همرتبه، مساوی، معدل، یکسان، شبیه، همانند، متعادل، مقابل، هم پایه، برابر، متساوی، همگن، متوازن، هم اندازه، موازی، متکی برحقوق مشترک، مساوی بودن، برابر شدن با، هم تراز کردن
معانی دیگر: هم سنگ، هم چند، هم تراز، هم شان، هم زینه، هم توان، هم استعداد، متناسب، هم اثر، همدیس، درخور، (آنکه از پس چیزی بر می آید) دارای ظرفیت (برای کاری)، پس برآینده، (قدیمی) منصف، بی طرف، بی نظر، با انصاف، (قدیمی) صاف، هموار، بدون پستی و بلندی، آدم برابر (با دیگری یا دیگران)، چیز برابر (با چیزهای دیگر)، آدم هم شان و غیره، برابری کردن، مساوی بودن با، برابر بودن با، هم ارز بودن، همتراز بودن، معادل کردن، به پای (کسی یا چیزی) رسیدن، (قدیمی) رجوع شود به: equable، adj : هم اندازه، vt :برابر شدن با

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: of or having the same value, measure, or quantity as something else.
مترادف: equivalent, even, identical, like, matching, tantamount
متضاد: different, unequal
مشابه: balanced, coequal, commensurable, commensurate, comparable, coordinate, correspondent, level, mutual, same, similar, twin

- The two sisters are of equal intelligence.
[ترجمه گوگل] این دو خواهر از هوش یکسانی برخوردارند
[ترجمه ترگمان] هر دوخواهر از هوش یکسانی برخوردارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her suffering is certainly equal to mine..
[ترجمه Fateme ho3eini] رنجی که من میکشم با رنجی که او میکشد برابر است
|
[ترجمه گوگل] قطعا رنج او با من برابر است
[ترجمه ترگمان] رنج و رنج او نسبت به من نیز برابر است …
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Three plus five is equal to five plus three.
[ترجمه گلی افجه ] 3به اضافه 5 برابر است با 5 به اضافه 3
|
[ترجمه Ali] سه به علاوه پنج با پنج به علاوه سه برابره !!
|
[ترجمه گوگل] سه به علاوه پنج برابر است با پنج به علاوه سه
[ترجمه ترگمان] سه به اضافه پنج تا سه بعلاوه سه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She poured the whiskey into her glass until the amount was equal with his.
[ترجمه Fateme ho3eini] او ویسکی را به لیوان خودش اضافه کرد تا مقدار نوشیدنی داخل لیوانش با مقدار نوشیدنی داخل لیوان او برابر باشد
|
[ترجمه گوگل] ویسکی را در لیوانش ریخت تا مقدار آن با ویسکی برابر شود
[ترجمه ترگمان] لیوان ویسکی را داخل لیوانش ریخت تا مقدار آن با او برابری کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the same for everyone.
متضاد: discriminatory, inequitable, unfair
مشابه: comparable, democratic, equitable, equivalent, even, fair, mutual, same, uniform

- Each of us has an equal chance to win the game.
[ترجمه Fateme ho3eini] هردویه ما به یک اندازه شانس برای بردن داریم
|
[ترجمه گوگل] هر کدام از ما شانس مساوی برای بردن بازی داریم
[ترجمه ترگمان] هر یک از ما شانس برابر برای برنده شدن در بازی را دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They hope to guarantee equal job opportunities.
[ترجمه گوگل] آنها امیدوارند فرصت های شغلی برابر را تضمین کنند
[ترجمه ترگمان] آن ها امیدوارند که فرصت های شغلی برابر را تضمین کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: having sufficient skills or ability to do a specified thing (fol. by" to").
متضاد: unequal
مشابه: able, adequate, capable, competent

- It was going to be a challenge, but he was equal to the task.
[ترجمه سینا] قرار بود که یه چالش باشه. اما او با وظیفش برابر بود
|
[ترجمه سینا] این قرار بود که چالش باشه. او از پس کارش برمیاد
|
[ترجمه Fateme ho3eini] اون قرار بود که یک چالش باشه اما برای او مثل وظیفش بود
|
[ترجمه گوگل] این یک چالش بود، اما او با این وظیفه برابر بود
[ترجمه ترگمان] این یک چالش بود، اما او با این وظیفه برابر بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: a person or thing that is the same as or equal to another.
مترادف: compeer, equivalent, match, peer
مشابه: colleague, coordinate, counterpart, double, fellow, mate, rival, twin

- At this year's chess tournament, he finally met his equal.
[ترجمه گوگل] در تورنمنت شطرنج امسال او بالاخره به همتای خود رسید
[ترجمه ترگمان] در مسابقه شطرنج امسال، بالاخره با او برابری کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You will have to learn to treat each other as equals.
[ترجمه گوگل] شما باید یاد بگیرید که با یکدیگر به عنوان یکسان رفتار کنید
[ترجمه ترگمان] شما باید یاد بگیرید که با یکدیگر به عنوان برابر رفتار کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: equals, equaling, equaled
مشتقات: equaled (adj.)
(1) تعریف: to be the same as or equal to.
مترادف: match, parallel, rival
مشابه: make, touch

- My workload easily equals yours.
[ترجمه گوگل] حجم کار من به راحتی با شما برابری می کند
[ترجمه ترگمان] کار من به راحتی با تو برابری میکنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- 7 plus 5 equals 5 plus 7
[ترجمه گوگل] 7 به علاوه 5 برابر است با 5 به علاوه 7
[ترجمه ترگمان] ۷ به علاوه ۵ برابر با ۵ به علاوه ۷
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Last night's performance here in New York equaled the one I saw in London last year.
[ترجمه گلی افجه ] اجرای دیشب اینجا در نیویورک با اجرای سال گذشته که در لندن دیدم برابری می کرد
|
[ترجمه گوگل] اجرای دیشب اینجا در نیویورک برابر با اجرایی بود که سال گذشته در لندن دیدم
[ترجمه ترگمان] عملکرد شب گذشته در اینجا در نیویورک با کسی که سال گذشته در لندن دیدم برابر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to perform at the same level as, or create something equal to.
مشابه: emulate, match, mirror, parallel, rival, touch

- If we equal today's efforts tomorrow, we'll finish the work on time.
[ترجمه گوگل] اگر فردا با تلاش امروز برابری کنیم، کار را به موقع تمام می کنیم
[ترجمه ترگمان] اگر فردا با تلاش های امروز برابر باشیم، کار را به موقع تمام خواهیم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. equal opportunities for everyone
فرصت های یکسان برای همه

2. equal pay for equal work
مزد برابر برای کار برابر

3. having equal standing with others
دارای موقعیت برابر با دیگران بودن

4. the equal plains of sicily
دشت های مسطح سیسیل

5. be equal to the occasion
از فرصت استفاده کردن،از عهده بر آمدن

6. he can equal the best champions
او می تواند با بهترین قهرمانان برابری کند.

7. she is equal to the task
او از پس این کار برمی آید.

8. we are equal in height
ما هم قد هستیم.

9. all humans are equal in the sight of god
همه ی انسان ها در نظر خداوند برابرند.

10. everyone should enjoy equal civil rights
همه کس باید از حقوق مدنی برابر بهره مند باشد.

11. no one could equal him in speed
از نظر سرعت هیچ کس نمی توانست با او برابری کند.

12. parvin weighed out equal portions to all of us
پروین به هر یک از ما به طور مساوی سهم داد.

13. she is the equal of you
او با تو هم تراز (برابر و غیره) است.

14. similar triangles have equal angles
مثلث های همدیس دارای زوایای برابر هستند.

15. they are of equal length
درازای آنها برابر است.

16. to divide into equal parts
به بخش های مساوی تقسیم کردن

17. women are demanding equal pay for equal work
زن ها خواستار مزد برابر برای کار برابر هستند.

18. all men are created equal
همه ی انسان ها برابر خلق شده اند.

19. work which is not equal to his status
کاری که در خور شان او نیست

20. all men are created equal
همه ی انسان ها برابر خلق شده اند

21. there, the water temperature was equal to the freezing point of the sea
در آنجا دمای آب به اندازه ی نقطه ی انجماد دریا بود.

22. the women asserted their right to equal treatment
بانوان مدعی حقوق متساوی با مردان بودند.

23. all human beings are born free and equal in dignity and rights
همه ی انسان ها آزاد و از نظر ارزش و حقوق مدنی برابر آفریده شده اند (اعلامیه ی حقوق بشر).

24. the proportion of 6 to 2 is equal to that of 9 to3
نسبت 6 به 2 برابر است با نسبت 9 به 3.

25. authors of the past should be judged with equal eyes
درباره ی نویسندگان گذشته باید با بی طرفی قضاوت کرد.

26. the base angles of an isosceles triangle are equal
زوایای قاعده ی مثلث متساوی الساقین با هم برابرند.

27. he implanted in them the idea that humans are all equal
او این انگاره را به آنها تلقین کرد که انسان ها همه برابرند.

28. we believe in the proposition that all men are created equal
ما به این اصل اعتقاد داریم که همه ی انسان ها برابر خلق شده اند.

29. In the grave the rich and poor lie equal.
[ترجمه گوگل]در قبر فقیر و غنی برابرند
[ترجمه ترگمان]در گور ثروتمندان و فقرا مساوی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. People of all social standings should be given equal opportunities for dialogue.
[ترجمه گوگل]به افراد با هر طبقه اجتماعی باید فرصت های برابر برای گفتگو داده شود
[ترجمه ترگمان]افراد همه رده بندی اجتماعی باید فرصت های برابر برای گفتگو داشته باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

همرتبه (اسم)
equal

مساوی (صفت)
adequate, identical, identic, equal, alike, even, level

معدل (صفت)
equal, adjusted, coequal, corrected, equiponderant

یکسان (صفت)
similar, identical, identic, equal, alike, akin, same, uniform, invariant

شبیه (صفت)
similar, equal, alike, rival, like, same, analogous, quasi, papilionaceous, semblable

همانند (صفت)
similar, equal, alike, like, homological

متعادل (صفت)
moderate, equal, even, equivalent, balanced

مقابل (صفت)
contrary, equal, opposite, equivalent, inverse

هم پایه (صفت)
equal, level, coordinate

برابر (صفت)
plain, symmetric, symmetrical, equal, equivalent, homological, square, parallel, double, paired, tantamount, equipollent

متساوی (صفت)
equal, equitable

همگن (صفت)
equal

متوازن (صفت)
symmetric, symmetrical, equal, equiponderant

هم اندازه (صفت)
symmetric, symmetrical, equal, isometric, isodiametric

موازی (صفت)
equal, parallel

متکی بر حقوق مشترک (صفت)
equal

مساوی بودن (فعل)
equal

برابر شدن با (فعل)
equal, equalize

هم تراز کردن (فعل)
equal, align

تخصصی

[فوتبال] مساوی
[نساجی] یکسان - برابر - برابر ساختن
[ریاضیات] برابر، مساوی، متساوی، معادل، هم ارز، مساوی بودن

انگلیسی به انگلیسی

• match, correspond; resemble, be similar to
same, identical; able, capable
person or thing that is equal, person or thing that is the same
if two things are equal or if one thing is equal to another, they are the same in size, amount, or degree.
if people have equal rights, they have the same rights as each other.
if you say that people are equal, you mean that everyone has or should have the same rights and opportunities.
someone who is your equal has the same ability, status, or rights that you have.
if two people do something on equal terms, neither person has any advantage over the other.
if something equals a particular amount, it is equal to it.
to equal something or someone means to be as good or as great as them.
if someone is equal to a job or situation, they have the necessary abilities, strength, or courage to deal successfully with it; a formal use.

پیشنهاد کاربران

برابر
مثال: All citizens should have equal rights and opportunities.
همه شهروندان باید حقوق و فرصت های برابری داشته باشند.
مساوی بودن، هم اندازه بودن
هم اندازه، هم پایه، هم رتبه، شبیه، یکسان، همانند، همگن، برابر، مساوی، متساوی، یک نواخت، مناسب
برابر شدن، مساوی بودن، هم تراز کردن، قانون فقه: کفو، روانشناسی: هم ارز
محمد فروزانی گل ،
سلام
از بس زیبا درس دادی این کلمه رو که میخام بهت 50 تا لایک بدم ولی امکانش نیست.
عاشق کلمه
سعید امدادی
091217772125
مساوی
برابر
یکسان
شبیه
علاوه بر معانی پیشنهادی توسط کاربران عزیز، یک تعریف در دو دیکشنری زیر با مضامین مشترک آمده است که خیلی خاص بنظر می رسد اگر چه مفهومِ مشترکی با معانی پیشنهادی توسط کاربران دارد.
having the necessary or adequate strength, ability, means, etc for. ( Collins Dictionary )
...
[مشاهده متن کامل]

داشتن قدرت، توانایی و ملزوماتِ کافی برای ( انجام کاری )
having the ability or resources to meet a challenge ( New Oxford American Dictionary )
داشتن توانایی، شرائط یا منابع لازم برای رویارویی با یک چالش.
Example 1: 👇
to be equal to one’s work.
از عهده ی کارش برمیاد.
Example 2: 👇
The players proved equal to the task.
بازیکنان ثابت کردند توانایی انجام وظیفه شان را دارند. ( از عهده ی وظیفه بر می آیند ) .
Example 3: 👇
GRAHAM ( kindly ) : Richard, I know this has been a terrible shock to you. Do you feel equal to answering a few questions?
RICHARD ( pulling himself together ) : What do you want to know?
* Black Coffee - a play by Agatha Christie
گراهام ( با مهربانی ) : ریچارد، می دونم که این اتفاق شوک وحشتناکی برای تو بوده. فکر می کنی شرائطِ پاسخ دادن به چند سوال رو داری؟
ریچارد ( خود را جمع می کند ) : چه چیزی می خوای بدونی؟
گفتگوی انتخابی: #قهوه ی تلخ، # اثر آگاتا کریستی

equal
من این رو equa در دیکشنری دیدم نوشته بود به معنی آب
rank alongside ( =be equal to )
اسم: برابری
فعل :برابر بودن
صفت: برابر
برابر
معادل
برابر _مساوی - یکسان
یکسان بودن چندچیز در یک مقایسه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس