enforce

/enˈfɔːrs//ɪnˈfɔːs/

معنی: تاکید کردن، اجرا کردن، مجبور کردن، وادار کردن، از پیش بردن
معانی دیگر: نیرودادن، تقویت کردن، زوردار کردن، تحمیل کردن، پذیراندن، سربار کردن، هسبند کردن، قبولاندن (بازور)، (قانون) اجرا کردن، (به اطاعت از قانون) واداشتن، اعمال کردن، بازور از پیش بردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: enforces, enforcing, enforced
مشتقات: enforceable (adj.), enforceability (n.), enforcer (n.)
(1) تعریف: to compel compliance with or obedience to.
مشابه: administer, execute, implement, impose, prosecute

- The government makes the laws, and the police enforce them.
[ترجمه گوگل] دولت قوانین را وضع می کند و پلیس آنها را اجرا می کند
[ترجمه ترگمان] دولت قوانین را می سازد و پلیس آن ها را اجرا می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- There is a law against fishing in this area, but no one seems to be enforcing it because there are always people fishing here.
[ترجمه گوگل] قانون منع ماهیگیری در این منطقه وجود دارد، اما به نظر می رسد کسی آن را اجرا نمی کند زیرا همیشه افرادی در اینجا ماهیگیری می کنند
[ترجمه ترگمان] در این منطقه قانونی برای ماهیگیری وجود دارد، اما به نظر می رسد که هیچ کس آن را اجرا نمی کند زیرا همیشه مردم در اینجا ماهی می گیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to collect or obtain (money or performance) by force or coercion.
مترادف: coerce, exact, extort
مشابه: dragoon, railroad, squeeze, strong-arm

- Thugs enforced the payment of debts to their boss.
[ترجمه گوگل] اراذل و اوباش پرداخت بدهی به رئیس خود را اجباری کردند
[ترجمه ترگمان] Thugs پرداخت بدهی به رئیسش را به اجرا درآورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to maintain forcibly; stress.
مترادف: press, pressure, stress
مشابه: demand, impose, urge

- I must enforce upon you the importance of this matter.
[ترجمه مصطفی امیرجانی] من باید اهمیت این موضوع را به شما یادآور یا تاکید کنم.
|
[ترجمه گوگل] من باید اهمیت این موضوع را بر شما متذکر شوم
[ترجمه ترگمان] من باید به شما اهمیت این موضوع را بدهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to enforce an argument with analogies
استدلال را با قیاس و تمثیل تقویت کردن

2. to enforce one's will on a child
خواسته ی خود رابه کودک تحمیل کردن

3. we will enforce the laws without regard to race or religion
قوانین را بدون در نظر گرفتن نژاد یا مذهب اجرا خواهیم کرد.

4. It isn't always easy for the police to enforce speed limits.
[ترجمه گوگل]اجرای محدودیت سرعت برای پلیس همیشه آسان نیست
[ترجمه ترگمان]این کار همیشه برای پلیس آسان نیست که محدودیت های سرعت را اجرا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Governments make laws and the police enforce them.
[ترجمه گوگل]دولت ها قوانینی را وضع می کنند و پلیس آنها را اجرا می کند
[ترجمه ترگمان]دولت ها قوانینی وضع می کنند و پلیس آن ها را اجرا می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. In some countries the police enforce the laws.
[ترجمه گوگل]در برخی کشورها پلیس قوانین را اجرا می کند
[ترجمه ترگمان]پلیس در برخی کشورها قوانین را اجرا می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. It's the job of the police to enforce the law.
[ترجمه گوگل]این وظیفه پلیس است که قانون را اجرا کند
[ترجمه ترگمان]این وظیفه پلیس است که قانون را اجرا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The legislation will be difficult to enforce.
[ترجمه گوگل]اجرای این قانون دشوار خواهد بود
[ترجمه ترگمان]اجرای این قانون دشوار خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Fighter planes are being sent to enforce the UN no-fly zone.
[ترجمه گوگل]هواپیماهای جنگنده برای اجرای منطقه پرواز ممنوع سازمان ملل فرستاده می شوند
[ترجمه ترگمان]هواپیماهای جنگنده برای اجرای منطقه پرواز ممنوع ملل متحد اعزام می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The police enforce the law.
[ترجمه گوگل]پلیس قانون را اجرا می کند
[ترجمه ترگمان]پلیس قانون را اجرا می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. You can't enforce cooperation between the players.
[ترجمه علی] شما نمی توانید همکاری بین بازیکنان را به زور تحمیل کنید
|
[ترجمه گوگل]شما نمی توانید همکاری بین بازیکنان را تحمیل کنید
[ترجمه ترگمان]شما نمی توانید هم کاری بین بازیکنان را به اجرا درآورید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Rules are rules and it's my duty to enforce them.
[ترجمه گوگل]قوانین قوانین هستند و وظیفه من است که آنها را اجرا کنم
[ترجمه ترگمان]قوانین، قوانین هستند و این وظیفه من است که آن ها را اجرا کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Aircraft will enforce the no-fly zone to protect UN forces on the ground.
[ترجمه گوگل]هواپیما برای محافظت از نیروهای سازمان ملل در زمین، منطقه پرواز ممنوع را اعمال خواهد کرد
[ترجمه ترگمان]هواپیمایی منطقه پرواز ممنوع را برای محافظت از نیروهای سازمان ملل بر روی زمین اعمال خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The new teacher had failed to enforce any sort of discipline.
[ترجمه گوگل]معلم جدید در اجرای هر نوع نظم و انضباط شکست خورده بود
[ترجمه ترگمان]معلم جدید نتوانسته بود نظم و انضباط را به اجرا درآورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Game wardens were appointed to enforce hunting laws in New Hampshire.
[ترجمه گوگل]نگهبانان بازی برای اجرای قوانین شکار در نیوهمپشایر منصوب شدند
[ترجمه ترگمان]برای اجرای قوانین شکار در نیوهمپشایر به عنوان نگهبانان بازی منصوب شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تاکید کردن (فعل)
accent, stress, accentuate, underline, enforce, play up, punctuate

اجرا کردن (فعل)
enforce, perform, execute, effect, administer, apply, administrate, exert

مجبور کردن (فعل)
enforce, force, bludgeon, compel, oblige, necessitate

وادار کردن (فعل)
enforce, have, move, influence, compel, oblige, persuade, induce, impel, endue, instigate

از پیش بردن (فعل)
enforce, manage

تخصصی

[فوتبال] اجراکردن
[حقوق] اجرا کردن، تنفیذ کردن، تقویت کردن

انگلیسی به انگلیسی

• compel, force; administer; strengthen, intensify
if people in a position of authority enforce a law or rule, they make sure that it is obeyed.
if you enforce a particular condition, you force it to be done or to happen.

پیشنهاد کاربران

تحمیل کردن
1. اجرا کردن ( قانون )
2. مجبور کردن/وادار کردن ( کسی به انجام کاری یا اطاعت از قانون و. . . )
اعمال کردن
مثلاً : معادلات ( 41 ) و ( 42 ) ولتاژ شین و توان ظاهری خط را در محدوده مورد نظر اعمال می کنند.
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : force / enforce
✅️ اسم ( noun ) : force / forcefulness / enforceability / enforcement / enforcer
✅️ صفت ( adjective ) : forceful / forced / forcible / enforced / enforceable
✅️ قید ( adverb ) : forcefully / forcibly
برقراری
İmpose
Execute
اجرایی کردن
به اجرا دراوردن
اجرا کردن ( قانون )
# The new law was difficult to enforce
# It's the job of the police to enforce the law
# The government makes the laws and the police enforce them
( قانون و مصوبه و لایحه و. . . ) اعمال کردن - پیاده کردن
اجرا کردن سفت و سخت قانونی یا موضوعی
you have to enforce classroom discipline or there is chaos : مجبوری نظم رو در کلاس اجرا کنی وگرنه هرج و مرج میشه
he wants the police to enforce the law and arrest the men : او از پلیس می خواست تا قانون رو اجرا کنه ( اعمال قانون کنه ) و اون مردها رو دستگیر کنه
...
[مشاهده متن کامل]

تقویت
سختگیری کردن درباره چیزی
تنفیذ کردن ( قرارداد )
اعمال قانون کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس