حواب

لغت نامه دهخدا

حواب. [ ح َوْ وا ] ( ع ص ) ج ِ حاب ،تیری که گرد نشانه افتد. ( ناظم الاطباء ).

حوأب. [ ح َ ءَ ] ( ع اِ ) وادی فراخ. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || دلو بزرگ. || جای فراخ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || سم مغاک که گودی آن شبیه پیاله باشد. ( ناظم الاطباء ). || آبخور. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

وادی فراخ یا دلو بزرگ .

دانشنامه اسلامی

[ویکی شیعه] حَوأَب آبگیری نزدیک بصره در راه مکه بود. که سپاهیان جنگ جمل از کنار آن عبور کردند. این آبگیر به حوأب دختر کلب بن وبرة سرسلسلۀ قبیله بنی کلب بن وبرة تعلق داشت.
پیامبر(ص) همسرش عایشه را به دوری از آن و واقعهٔ آن (جنگ جمل) توصیه کرده بود. پیامبر(ص) گفته بود: «روزی را می بینم که سگ های حوأب به یکی از شما زنان پارس می کنند، حمیرا (عایشه) مبادا تو باشی».
در ماجرای جنگ جمل و خارج شدن گروه ناکِثین از بصره برای جنگ با امام علی(ع)، عایشه در بین راه به هر جا می رسید، نام آنجا را می پرسید تا اینکه به آب های حوأب رسیدند و سگ های آنجا پارس کردند. او وقتی نام آنجا را دانست، تصمیم گرفت از سپاه جدا شود و به مکه باز گردد؛ اما عبدالله بن زبیر پنجاه نفر را جمع کرد و قسم خوردند که اینجا حوأب نیست و عایشه را از تصمیمش منصرف کردند.

پیشنهاد کاربران

بپرس