خف

/xaf/

معنی انگلیسی:
suffocated, choked, stuffy, gloomy, crouch

لغت نامه دهخدا

خف.[ خ َ / خ ُ ] ( اِ ) نوعی از آتشگیر است و آن گیاهی باشد نرم که زود آتش از چخماق در آن افتد و آنرا بعربی مرخ گویند. ( از برهان قاطع ) ( از آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ). || رکو و پنبه سوخته را گویندکه بجهت آتشگیره مهیا سازند. ( برهان قاطع ) ( از آنندراج ) ( از فرهنگ جهانگیری ). پده. پود. قَو. قاو. بود.بد. حرّاق. پیفه. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
آن سپهبد که زخم خنجر او
خف کند بر سر عدو مغفر.
فرخی.
مبارز را سر و تن پیش خسرو
چو بگراید عنان خنگ ویکران
یکی خوی گردد اندر زیر خوده
یکی خف گردد اندر زیر خفتان.
عنصری.
کزو بتکده گشت هامون چو کف
به آتش همه سوخته همچو خف.
عنصری.
لاله مشکین دل و عقیقین طرف است
چون آتشی اندر اوفتاده بخف است.
منوچهری.
خصمت بود بجنگ خف و تیرت آذرخش
تو همچو کوه و تیر بداندیش تو صدا.
اسدی.
معاذاﷲ که من نالم ز خشمش
وگر شمشیر بارد ز آسمانش
بیک پف خف توان کردن مر او را
بیک لج پخچ هم کردن توانش.
یوسف عروضی ( از فرهنگ اسدی چ پاول هورن ).
تف سیاستش از دیو دمنه دوخته خف
کف کفایتش از سر فتنه ساخته شیر.
ابوالفرج رونی.
خوف آن داردکز حقد و حسد دشمن تو
آتش افروزد و بر آتش خود گردد خف.
سوزنی.
چون دو دیدی ماندی از هر طرف
آتشی در خف فتاد و رفت خف.
مولوی ( مثنوی ).
ناوک بر تو نرم خف است و دلم آتش
دارند نگه ز آتش افروخته خف را.
مختاری غزنوی.
آتش زند و سنگ شبانان را
از اطلس افلاک دهد چرخ برین خف.
شمس فخری.
- خف رگ ؛ سست رگ. بی غیرت. ( انجمن آرای ناصری ) ( آنندراج ) :
ازین خف رگ موی کالیده ای
بدی سرکه بر روی مالیده ای.
سعدی ( ازآنندراج ).

خف. [ خ َف ف ] ( ع مص ) سبک گردیدن چیز. منه : خف الشیی خفا و خفة و خفیفاً. || سبکی کردن و شتاب کردن. منه : خف الرجل. || بزودی کوچ کردن قوم. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). منه : خف القوم خفا و خفوفاً و خفة. || بانگ کردن کفتار. منه : خف الضبع خفا. ( منتهی الارب ). || اطاعت کردن ماده خر خر نر را. منه : خف الاتن لعیرها. || شتافتن بسوی دشمن. منه : خف الی العدو. || اندک شدن قوم. منه : خف القوم. || کم و اندک گردیدن رحمت کسان. منه : خفت رحمتهم. || شتافتن کسی در خدمت کسی. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس )( از لسان العرب ). منه : خف فلان لفلان فی الخدمة خفة.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - کفش پای افزار موزه . ۲ - سپل شتر . ۳ - سم شتر مرغ . جمع : اخفاف خفاف .
سپل شتر سبل شتر

فرهنگ معین

(خَ ) (اِ. ) آتشگیره ، گیاه خشک که زود آتش بگیرد.
(خِ فِّ ) [ ع . ] (ص . ) سبک ، خفیف .

فرهنگ عمید

هرچیز خشک مانند گیاه خشک یا پنبه که زود آتش می گیرد و برای روشن کردن آتش به کار می بردند: کزاو بتکده گشت هامون چو کف / به آتش همه سوخته همچو خف (عنصری: ۳۵۷ ).
سبُک.

گویش مازنی

/Khaf/ کمین - خم شدن – سر را خم کردن ۳ساکت و آرام & تنگی و خفگی سینه و نفس - کپک

واژه نامه بختیاریکا

( خِف ) کمین

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] خفّ به ضم خاء و تشدید فاء در دو معنا استعمال شده است.‏ از احکام آن به مناسبت در بابهای طهارت، صلات و حج سخن گفته‏اند.
۱-نوعی کفش، مقابل نعلین
۲-سم شتر و فیل.
خفّ به معنای نخست در کتب لغت به موزه، پاپوشی نرم از پوست که مانند چکمه دارای ساق است معنا شده؛ لیکن از موارد کاربرد آن و نیز تصریح برخی لغویان بر می‏آید که خفّ به هر کفشی که روی پا را بپوشاند؛ چه ساق داشته باشد یا نداشته باشد، اطلاق می‏گردد؛ در مقابل نعلین که- از آن به «نعل» یا «حذاء» تعبیر می‏شود و- همه روی پا را نمی‏پوشاند.
احکام خفّ به معنای نخست
پوشیدن خفّ مستحب است.
پوشیدن لباس سیاه کراهت دارد؛ لیکن خفّ سیاه استثنا شده است.
در وضو، مسح بر حائل همچون خفّ جز در حال تقیه مجزی نیست.
هنگام اقامه نماز بر میت، کندن نعلین مستحب است، بر خلاف خفّ که کندن آن استحباب ندارد.
در صحّت نمازگزاردن با کفشی که تنها روی پا- و نه ساق- را می‏پوشاند
اختلاف است؛ لیکن نماز گزاردن با خفِّ پوشاننده ساق و نیز نعلینی که بیشتر روی پا را نمی‏پوشاند صحیح است. البته در پوشاندن ساق لازم نیست تمام ساق پوشیده شود، بلکه پوشاندن بعض آن نیز کفایت می‏کند.
پوشیدن خفّ تنگ در نماز مکروه و بیرون آوردن آن از پا هنگام نماز مستحب است.
خفّ به معنای دوم
خفّ به معنای دوم در باب سبق و رمایه آمده است.
بر اساس روایتی نبوی تعیین جایزه در مسابقه جایز نیست، مگر در مسابقه خفّ، حافر و نصل.
مراد از خفّ- با حذف مضاف (ذوالخفّ یعنی حیوان دارای سم)- شتر و به تصریح برخی فیل است.

دانشنامه آزاد فارسی

خُفّ
نوعی چکمۀ ساق بلند یا پوتین، از تیماج (چرم اعلی) زرد. آب در آن نفوذ نمی کرد. در دورۀ صدر اسلام و دوره های اسلامی رایج بود. به روایتی، پیامبر خود خف می پوشید. به نوشتۀ صحیح بخاری فرستادۀ خدا مؤمنان را به هنگام زیارت از پوشیدن خف منع کرد، مگر زمانی که نتوانند برای خود نعلین تهیه کنند. آن را به هنگام جنگ به پا می کردند. بیشتر زاهدان و صوفیان می پوشیدند. پاپوش مردم عادی دورۀ طاهریان و سامانیان بود و در دورۀ آل بویه چاکدار، یعنی لبه و نوک آن شکسته و خمیده، بود. در مصر قدیم زنان همچون مردان خف می پوشیدند. از نوشتۀ سیوطی چنین برمی آید که مردان مصر در قرون ۷ و ۸ق خف به پا می کردند. در حکومت ترکان چرکسی امیران و لشکریان و خود سلطان خف هایی از چرم سیاه بلغاری می پوشیدند. پس از فتح مصر به دست ترکان، خف های زنان توانگر بسیار زیبا و مزین به جواهرات بود. در فصل سرما از خف های پشمین، و گاه از شدت سرما از دو یا سه خف روی هم استفاده می شد. امروزه نیز در مصر، طرابلس، سوریه، و حلب زنان خف به پا می کنند.

جدول کلمات

آتشگیره, کفش, موزه, پا افزار

مترادف ها

amadou (اسم)
خف

پیشنهاد کاربران

خُفّ/khoff /به ضم خاء و تشدید فاء/
در دو معنا استعمال شده است. ‏ ۱ - نوعی کفش، مقابل نعلین ۲ - سم شتر و فیل.
خفّ به معنای نخست در کتب لغت به موزه، پاپوشی نرم از پوست که مانند چکمه دارای ساق است معنا شده؛ لیکن از موارد کاربرد آن و نیز تصریح برخی لغویان بر می‏آید که خفّ به هر کفشی که روی پا را بپوشاند؛ چه ساق داشته باشد یا نداشته باشد، اطلاق می‏گردد؛ در مقابل نعلین که - از آن به �نعل� یا �حذاء� تعبیر می‏شود و - همه روی پا را نمی‏ پوشاند.
...
[مشاهده متن کامل]

===
خُفّ ، پای پوشی است شبیه � موزه� که پس از گرفتن وضوی کامل آن را به قصد سفر یا غر آن پوشیده و روی آنها را مسح کرده اند و چون دو تا هستند ، آنها را �خُفَّین� : دو خُف ، می گویند .
مسح بر خُفّین از زمان رسول اکرم صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّمَ معمول و مشروع بوده و هم اکنون در بعضی جاها معمول می باشد .
اصل در مشروعیت آن ، سنت رسول اکرم صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّمَ است ( اِبنُ خُزَیمَه و اِبنُ حَبّان هر یک در صحیح خود آورده اند که رسول اکرم ( ص ) برای مسافر ، سه شبانه روز و برای مقیم یک شبانه روز مسح بر خُفّ را تجویز فرموده اند ) .
( ابن مُنذِر از حسن بَصری رحمهما الله نقل می کند که او �حسن بصری� ، از هفتاد صحابه شنیده که رسول الله ( ص ) بر خُفّین مسح کرده است ) .
چگونگی استفاده از خفّین:
صورت عمل : بعداز شستن صورت و دستها با آرنجها و مسح سر و شستن هر دو پا با قوزکهای آن ، خُفها را می پوشیم ، پس اگر کسی پای راست را بشوید و قبل از اینکه پای چپ را شسته باشد ، خف پای راست را بپوشد ، مسح بر آنها درست نیست بلکه باید بعد از شستن هر دو پا ( تمام شدن وضو ) خفها را یکی بعد از دیگری بپوشد .
در وضوهای بعد از پوشیدن خفین ، بجای شستن پاها ، روی خفها را مسح می کنیم یعنی دستها را با آب تازه تر کرده و خفها را از بالای نوکگ پا تا قوزک آن مسح می نمائیم . باید گفت که مسح کردن اطراف یا زیر خفها بکار نمی آید .
شرائط خُفّین:
شرائط خُفّ : 1 - پاک باشد 2 - از جنس بافتنی نباشد –مگر بافتنی که آب در آن نفوذ نکند –بلکه از جسن چرم ، لاستیک ، پلاستیک و امثال آنها باشد . 3 - پاها را حداقل تا بالای قوزکها بپوشاند 4 - معمولاً را رفتن با آنها ممکن باشد ، یعنی آنقدر نازک نباشد که در پیاده روی مختصری پاره شوند 5 - بعد از تمام شدن وضو ، خُفّها را به نیت اقامت �یک شبانه روز� و مسافرت �سه شبانه روز � بپوشد و سپس آنها را مسح کند 6 - آب در آنها نفوذ نکندمگر از سوراخ دوخت های آن .

پازند
fire starter, tinder , kindling, punk, spunk, touchwood ,

بپرس