خیو


مترادف خیو: آب دهن، اخ، بزاق، تف، خد، خدو

معنی انگلیسی:
saliva, spit

لغت نامه دهخدا

خیو. [ خ َ / خیو ] ( اِ ) تف ، آب دهن ، خلشک. ( ناظم الاطباء ). تفو، اخ تف ، خیم ، ته ، تهو، بزاق ، بصاق ، بساق ، لعاب ، رضاب ، لیاط، ریق ، خدو، انجوغ ، انجوخ ، لفج ،مجاجه. ( یادداشت مؤلف ) : و این مهتران راکه رنجه نیارستند داشتن دشنام دادندی و سرد گفتندی و خیو بر رویشان انداختندی و آنکس که خیو بر روی پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم انداخت کافری... ( ترجمه طبری بلعمی ). ابی بن خلف گفت قریش میگویند که تو دین او گرفته ای و من سخن گفتن و دوستی با تو حرام کردم که تو به انجمن محمد شوی و چون او در انجمن نشسته باشد سردگویی و خیو بر روی وی اندازی. ( ترجمه طبری بلعمی ).لشکری از پس عبداﷲ درآمدند و سپاه را هزیمت کردند واز اسبش بیفکندند و بسی زخمها و جراحتها داشت... اورا دید خیو بر روی وکیل زد. ( ترجمه طبری بلعمی ).
ز دیدار پیران فروماندند
خیو زیر لبها برافشاندند.
فردوسی.
ناگفته سخن خیوی مرد است
خوش نیست سخن مگر که در فم.
ناصرخسرو.
در آن میان از دهن خیو بینداخت... گفت... تو چنین بی ادبی کنی کز دهان خیو بیندازی... اشکره بر دست دارند و خیو اندازند. ( نوروزنامه ).
نیم مستک فتاده و خورده
بی خیو این خدنگ یازه من.
سوزنی.
بخایه های بط از نان خرده در دامن
بشیشه های بلور از خیو بشکل حباب.
خاقانی.
نقل است که از خانه او تا مسجد چهل گام بود هرگز در راه خیو نینداختی حرمت مسجد را. ( تذکرة الاولیاء عطار ). شیعه ای در مسجد رفت نام صحابه دید بر دیوار نوشته شده است خواست که خیو بر نام ابوبکر و عمر بیاندازد بر نام علی افتاد. ( منتخب لطائف عبید زاکانی چ برلین ص 126 ).
با کف درپاش تو هر دم ز ننگ
ابر زند بر رخ دریا خیو.
سپاهانی ( از شرفنامه منیری ).

فرهنگ فارسی

خدو، آب دهان، تف، خیوک هم گفته اند
( اسم ) آب دهان تف .
تف آب دهن

فرهنگ معین

[ په . ] (اِ. ) آب دهان ، تف . خدو و خوی نیز گویند.

فرهنگ عمید

آب دهان، تُف.

دانشنامه عمومی

خَیو فرعونی پیش دودمانی در مصر باستان بود که بر منطقه شمال رود نیل، مصر سفلی، فرمانروایی می کرد. اطلاعات درباره او بسیار کم است و تنها نامش به همراه چند تن از پادشاهان مصر سفلی در سنگ پالرمو ذکر شده است. معنای نام این فرعون ناشناخته است. از آنجایی که هیچ مدرک دیگری دال بر وجود چنین حاکمی وجود ندارد، او ممکن است یک پادشاه افسانه ای باشد که از طریق سنت شفاهی حفظ شده است، [ ۱] یا حتی ممکن است کاملا ساختگی باشد. [ ۲] [ ۳]
عکس خیو

خیو (داغستان). خیو ( روسی: Хив ) یک شهرک در روسیه است که در داغستان واقع شده است. [ ۱]
عکس خیو (داغستان)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

آب دهان

پیشنهاد کاربران

واژه خیو
معادل ابجد 616
تعداد حروف 3
تلفظ xayu
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: xadūk] [قدیمی]
مختصات ( اِ. )
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
دوست بزرگوارمان بهابادی
این خیَو است بر سنگ و اهنگ خدو - براستی این خیو همان خدو است در پارسی �د� به �ی� بگردد بویژه اگر پس از صدا دار باشد و هم اکنون در کهکیلویه همه �د� ها ی پس از صدا دار حتی در نام احمد عربی نیز به ی میگردانند مانند
...
[مشاهده متن کامل]

شو نیارم روز نیارم
شو ندارم روز ندارم
بایه بایه بایه بادا بادا بادا
شهردار/شهریار - دیدار/دیار -
در شیراز واژ � گ� را به ی میگردانند مانند بیذار - می=می=مگر - اگر = ایر/ای - دیگه ( دگر ) را دیه میگوید اگر دیگر امدی را میگویند ای دی اومدی

بتبک من نیز با شما همراهم - البته این دوستمان هرچه کامنت از او میبینم بسیار شایگان و نیک است بویژه هنگامی که از واژگان بهابادی میگوید
سلام به آقای بهابادی، لطفا یک لغت نامه را به محیطی برای اعلان سلایق سیاسی و شعارنامه تبدیل نفرمایید،
واژه ای است که وقتی کسی گوشت گراز میخورد دچار گفان آن میشود.
وبرای آزار دیگران از آن استفاده کرده
برای یادسپاری اسانتر بیاییم با کلمات بازی کنیم مثلا برای یادگیری این واژه در نظرگرفتن عبارت زیر شاید موثر باشد:
ای گیو ایرانی، خیز و بر امریکای دیو خیو انداز.
ای ایرانی گیو مانند و پهلوان برخیز و بر شیطان بزرگ خیو انداز.
...
[مشاهده متن کامل]

خیو یعنی خدو یا آب دهان و خیو انداختن کنایه از تحقیر و کوچک کردن است.
یا
ای دیو خیو انداز خندق کیست او دانی؟
او گیو است و خدیو است و امیر است علی
ای عمرو بن عبدود می دانی بر چه کسی خیو ( خدو ) انداختی؟ او پهلوان، شاه و امیر علی است.

بپرس