سوس

/sus/

لغت نامه دهخدا

سوس. ( از ع ،اِ ) از «سوس » تازی ، آرامی «شوشا»، یونانی «سس » ، آشوری «ساسو» به معنی بید است. ( از حاشیه برهان قاطعچ معین ). کرمی باشد که جامه های ابریشمی را ضایع کند. ( برهان ) ( غیاث ). کرمکی که در پشم افتد. ( آنندراج ) ( بحر الجواهر ) ( منتهی الارب ). دیوچه. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ذخیره خوارزمشاهی ). بید. بیت :
سوس را با پلاس کینی نیست
کین او با پرند شوشتر است.
خاقانی.

سوس. ( ع اِ ) اصل. || طبیعت. ( منتهی الارب ) ( برهان ) ( آنندراج ). || گیاه خشکی است مانند اسپست. ( برهان ). || درختی است که بیخ آنرااصل السوس و اصابعالسوس میگویند. ( برهان ). در اروپای قرون وسطی «ریگلیسا» و در فرانسوی «رگلیس » گویند.( حاشیه برهان قاطع از تاریخ طب لکلرک ). درختی است که بیخ آن شیرین و شاخ آن تلخ میباشد. ( منتهی الارب ).به فارسی آنرا درخت مهلک گویند. ( جهانگیری ). || بلغت هندی نام خوک آبی است و آن حیوانی باشد مانند مشکی پر از باد و خرطومی نیز دارد. ( برهان ).

سوس. ( اِ ) مخفف سوسمار است. ( از برهان ) ( از فرهنگ رشیدی ) ( از جهانگیری ) :
مستغرق نعیم ویند اهل هنگ و هوش
از غم نجات یافته چون سوس از نهنگ.
سوزنی.

سوس.[ س َ وَ ] ( ع مص ) در افتادن کرمک در چیزی. ( منتهی الارب ). || بیمار شدن ستور. ( منتهی الارب ).

سوس. ( اِخ ) شوش :
بروم اندرون شاه بد فیلقوس
یکی بود با رای او شاه سوس.
فردوسی.
رجوع به شوش شود.

فرهنگ فارسی

شهر و بندریست در تونس در ساحل خلیج حمامه دارای ۸۳٠٠٠ تن سکنه مرکز کنسرو ماهی است . نام آن در قدیم [ هدرومیتوم ] بود و توسط فینیقیان بنا شده ( حدود قر. ۹ ق م . ) و آنیبال از آنجا برای حمله به روم خارج شد و از آن آثار عتیقه مهم بدست آمده .
کرمی شبیه پشم وپارچه های پشمی، بیب، واحدش سوسه
( اسم ) خوک آبی .
شوش

فرهنگ معین

[ ع . ] (اِ. ) بیب ، کرمی که پارچه های پشمی و ابریشمی را تباه کند.
[ ع . ] (اِ. ) اصل ، طبیعت .

فرهنگ عمید

= سوسه٢
۱. (زیست شناسی ) = سوسمار
۲. روغنی که از سوسمار بگیرند و آن را در قدیم زنان برای فربهی می خوردند یا به بدن خود می مالیدند.
گیاهی علفی، پایا با شاخه های بلند، گل های زرد یا کبودرنگ که بلندیش به یک متر می رسد و در ریشۀ آن غده هایی سیاه تولید می شود که دو نوع شیرین و تلخ است و نوع شیرین آن در طب به کار می رود، شیرین بیان، مهک.

گویش مازنی

/soos/ نام مرتعی از توابع شهرستان گرگان & تفاله سبوس - بی مو

دانشنامه عمومی

سوس (شهر اتریش). سوس ( به آلمانی: Sooß ) یک منطقهٔ مسکونی در اتریش است که در ناحیه بادن واقع شده است. [ ۲] سوس ۱٬۱۳۴ نفر جمعیت دارد.
عکس سوس (شهر اتریش)

سوس (مارتونی). سوس ( به ارمنی: Սոս ) یک منطقهٔ مسکونی در جمهوری آرتساخ است که در استان مارتونی واقع شده است. سوس ۱٬۰۱۶ نفر جمعیت دارد.
عکس سوس (مارتونی)عکس سوس (مارتونی)عکس سوس (مارتونی)عکس سوس (مارتونی)

سوس (کاشاتاق). سوس ( ارمنی: Սուս ) یک منطقهٔ مسکونی در جمهوری آرتساخ است که در استان کاشاتاق واقع شده است و بر اساس سرشماری سال ۲۰۱۵ بالغ بر ۲۶ نفر جمعیت دارد.
عکس سوس (کاشاتاق)عکس سوس (کاشاتاق)عکس سوس (کاشاتاق)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

sauce (اسم)
خورش، چاشنی، سوس، رب، اب خورش، جاشنی غذا

licorice (اسم)
شیرین بیان، مهک، سوس

liquorice (اسم)
شیرین بیان، سوس، میجو

فارسی به عربی

صلصة

پیشنهاد کاربران

سوس در ترکی یعنی ساکت
در گویش گیلانی قدیم به سنگدان مرغ میگفتن
آرزو ( آرزی. آی منیم آرزی قیزیم آرزی قیزیم ) آرزی. تامارزی. امید ( اومود ) تورکی است. آرزو به معنای دیلک ( آنچه که دل می طلبد ) . هر دو تورکی است. مثل چورک و اکمک. . . کمک و یاردیم. . یک کلمه می تواند.
...
[مشاهده متن کامل]
با چند لغت هم معنا باشد. مثل قارچ و مانتار. . . . . هویج و یر کوکی. و کوک. . . . . گیله نار با آلی بالی ( آلبالو ) . . سیاه و قره. . بیاز و آغ. . دنیز ودریا. . موسافیر اومدوغون یه مه ز. بل کی بولدوغون ییر. . یا اومدوغون بو اولسون. . . یا یه ریحلین خانیم هر زاددان اومار. . .

لغت نامه کاشغری:: سوس ( sus ) در لفظ تورکی ب معنای سکوت میباشد
سوس ( ساکت شو ) سوسما ( حرف بزن. ساکتنشو ) سوسماز ( ساکت نمی شود ) از فعل سوسماق ( ساکت شدن. لال مونی گرفتن ) است. و سوسموش ( کسی که حرف نمی زند. ساکت شده. و لال است ) . وبه نظر می رسد سوسمار ( نام حیوان
...
[مشاهده متن کامل]
) از سوسماق است. چون هر کلمه ایی موش. ومار دارد. تورکی است. مثل سوسموش. چموش. قموش. گوموش. شهر موش در ترکیه. خاموش. فراموش. . . . . . . . سوسمار. مار. به مار . ( متضاد هموار. هامار ) تیمار. مارمالاد. دامار. یامار. جومار. تومار. سومار. میانمار

سوس"" به معنی ساکت یا سکوت میباشد ( لغت الترک کاشغری )
در زبان لری بختیاری به معنی
سبوس

بپرس