غش

/qaS/

مترادف غش: اغما، بیهوشی، ریسه، صرع، ضعف، کما، مدهوشی، تزویر، تقلب، پرده پوشی، خیانت

برابر پارسی: کینه، سیاه دلی، شیله پیله، بیهوشی، مدهوشی

معنی انگلیسی:
faint, alloy, blackout, fit, senseless, swoon, syncope, cold, fraud, counterfeit coin, swooning

لغت نامه دهخدا

غش. [ غ َ ] ( اِ ) میل و خواهش زن آبستن. ( ناظم الاطباء ).

غش. [ غ َش ش ] ( ع مص ) ظاهر کردن خلاف آنچه در دل باشد. ( غیاث اللغات ). پند خالص ندادن کسی را، یا ظاهر کردن خلاف آنچه در دل باشد و آراستن به وی خلاف مصلحت را. ( از اقرب الموارد ). || خیانت کردن. ( غیاث اللغات ) ( مصادر زوزنی ) ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ). خدعه کردن. گول زدن. ( از المنجد ) :
خوش بود گر محک تجربه آید به میان
تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد.
حافظ.
|| کدورت. ( کشف اللغات بنقل غیاث اللغات و آنندراج ). || آمیزش چیزی کم بها در زر و نقره و مشک و شراب. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). صاحب تاج العروس گوید: فضة مغشوشة؛ ای مخلوطة بالنحاس - انتهی. || ( اِ ) درد شراب.
- باغش ؛ غیرخالص. آمیخته با چیز دیگر. رجوع به غش شود :
زر چون به عیار آید کم بیش نگردد
کم بیش شود زری کآن باغش و بار است.
ناصرخسرو.
- بیغش ؛ پاک. دور از خیانت و تزویر و کینه و کدورت :
فتنه این روزگار هر غشی و غل
زآنکه نگشته ست جانت بی غش و بی غل.
ناصرخسرو.
من دوستدار روی خوش و موی دلکشم
مدهوش چشم مست و می صاف بیغشم.
حافظ.
گر به کاشانه رندان قدمی خواهی زد
نقل شعر شکرین و می بیغش دارم.
حافظ.
شراب بیغش و ساقی خوش دو دام رهند
که زیرکان جهان از کمندشان نرهند.
حافظ.
- || خالص. پاک. آنچه با چیزی دیگر نیامیخته باشد :
حب دنیا خواجه را از بس مشوش میکند
تا زر بیغش به دستش میدهی غش میکند.
شفیع اثر ( از آنندراج ).
- شراب بیغش ؛شراب خالص. می ناب. می بیدرد. رجوع به غِش و بیغَش شود :
زآن شراب ناب بیغش ده که اندر صومعه
صوفی صافی به بوی جرعه ای غش میکند.
سلمان ساوجی ( از آنندراج ).
|| ( ص ) رجل غش ؛ مرد بزرگ ناف. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رجل عظیم السرة. ( اقرب الموارد ). صاحب تاج العروس گوید: در نسخ ( قاموس ) سرة است ولی صواب شَرَه است ( بنابراین به معنی سخت آزمند میباشد ) چنانکه در شعر راجز آمده : «لیس بغش همه فیما اکل » - انتهی. || ( اِ ) آب تیره. ( دهار ) ( لطائف اللغات ).

غش. [ غ َش ش / غ َ ] ( از ع ، اِمص ) بیهوشی ، و بدین معنی در اصل غَشْی بود که عربی است و فارسیان یا را از آن حذف کردند و با لفظ کردن استعمال کنند چنانکه گویند: فلانی غش کرد. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). و با بودن نیز استعمال کنند. ( آنندراج ). خواب سبک. بیهوشی و مدهوشی و بی حواسی. ( ناظم الاطباء ) : و هرون چندان بگریست تا بر وی بترسیدند از غش.( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 516 ). || بیهوشی و حیرت در وقت تعلق خاطر. ( لطائف اللغات ) : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) بغرض نصیحت کردن پند خالص ندادن ۲ - ظاهر کردن خلاف آنچه در دل باشد ۳ - خیانت کردن ۴ - ( اسم ) اظهار خلاف نهانی ۵ - خیانت ۶ - تقلب تزویر ۷ - به هم آمیختگی حق و باطل ۸ - آمیزش چیزی کم بها در چیزی گرانبها مانند زر و سیم و مشک آمیغ .
سست و ناکس و فریبنده و خائن خشم و غضب

فرهنگ معین

(غَ ) (اِمص . ) گرفته شده از عربی به معنای بی هوشی ، مدهوشی . ،~ُ ریسه رفتن به خود پیچیدن بر اثر خندة شدید و طولانی .
(غِ شّ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) خیانت کردن . ۲ - فریب دادن . ۳ - کدورت . ۴ - (مص م . ) آمیختن هر چیز کم بها در هر چیز گرانبها و ناخالص کردن آن .

فرهنگ عمید

حالت از بین رفتن هوشیاری، به سبب بیماری های عصبی، قلبی، و مانند آن ها، بیهوشی.
* غش کردن: (مصدر لازم ) (پزشکی ) از حال رفتن به سبب هیجان حاد یا بیماری قلبی، بیهوش شدن: زآن شراب ناب بی غش ده که اندر صومعه / صوفی صافی برای جرعه ای غش می کند (سلمان ساوجی: ۳۰۸ ).
ظاهر ساختن خلاف آنچه در دل باشد، خیانت، خدعه، گول زدن.
* غش کردن: (مصدر لازم ) [قدیمی] خیانت کردن.
۱. عمل آمیختن چیزی بی ارزش با چیزی با ارزش، تقلب.
۲. (اسم ) [قدیمی] ماده ای بدلی که در چیزی گران بها داخل شده باشد، ناخالصی.
۳. [قدیمی، مجاز] تزویر، ریا، دورنگی: خوش بُوَد گر محک تجربه آید به میان/ تا سیه روی شود هر که در او غش باشد (حافظ: ۳۲۶ ).
* غل وغش: [قدیمی، مجاز] = غَش qa(e )š

گویش مازنی

/ghash/ صرع & تخته هایی با ابعاد تقریبی دو در شش سانتیمتر و به ارتفاع سه تا چهارمتر که روی هلامیخ شوند و در زیر سفال قرار گیرند

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] غش به فتح غین مصدر و به کسر آن اسم مصدر می باشد.
غش در لغت به معنی پند خالص ندادن به کسی یا ظاهر کردن خلاف آن چه در دل باشد آمده است.
معنای اصطلاحی غش
و در اصطلاح چنان که از ظاهر کلمات فقهاء استفاده می شود غش به معنی آمیختن و مخلوط ساختن جنسی به جنس دیگر است و آن را به دو قسم تقسیم کرده اند.
اقسام غش
الف ـ غش خفی و آن بنحوی است که نوعاً بر بیننده پوشیده و مستور است مثل آمیختن آب به شیر.
این نوع چنان که در حدائق و مکاسب می نویسد: بدون خلاف حرام است.
ب ـ غش غیر خفی و آن آمیختنی است که بر بیننده نوعاً مکشوف و معلوم است مثل آمیختن خاک به گندم.
این نوع حرام نیست و فقط چنان که در حدائق و روضه می نویسد مکروه است.

مترادف ها

fit (اسم)
حمله، هیجان، بیهوشی، بند، تشنج، غش، قسمتی از شعر یا سرود

faint (اسم)
بیهوشی، ضعف، غش

swoon (اسم)
بیهوشی، ضعف، غش

fainting (اسم)
غش

syncope (اسم)
توقف، غش، متوقف شدن، همبرش، سنکوپ، حذف هجا

فارسی به عربی

اغماء , صرع , عقدة

پیشنهاد کاربران

اوستاد اوستادان زمانه عنصری
عنصرش بی عیب و دل بی غش و دینش بی فتن
منوچهری دامغانی
صادق هدایت در پانویس دیباچه نیرنگستان آورده:
در اوستا دیو چشم زخم《اغشی》نامیده می شود و در بندهشن همان دیو 《غش》می باشد.
غشّ: ناخالصی نمودن/ کم ارزش را قاطی ارزشمند کردن
واژه غش
معادل ابجد 1300
تعداد حروف 2
تلفظ qaš
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم مصدر ) [مٲخوذ از اوستایی: غشْی] ( پزشکی )
مختصات ( غِ شّ ) [ ع . ]
آواشناسی qaS
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع فرهنگ کوچک زبان پهلوی
فرهنگ واژه های اوستا
غشّ در معامله. در مبحث حقوقی یعنی فریب دادن مشتری مانند اصافه کردن اب در شیر
درامد غش مخفیانه حرام میباشد
ولی درامد حاصل از غش باچیزی ک پنهان نیست مانند مخلوط کردن گندم با خاک ویا گندم درجه دو مکروح میباشد
واژه " غش" از واژه یِ اوستاییِ " خشی" به چمِ "زبونی، سستی، لاغری و نزاری" برآمده است.
الْغِشّ" دغکاری
غش: ایراد اشتباه ، سستی ، کرختی
بیماریی که از خود بی خود میشود و از دهانش کف بیرون می آید بیماری صرع
غش= کینه، سیه دلی، شیله پیله، بی هوشی، مدهوشی
برگرفته از فرهنگ نامه ( ( چیلو ) ) .
اسل شناسی واژگان فارسی از ( ( زبان روزمره ) ) و ( ( زبان سازی دیرینه و نو ) ) .
نویسنده: امیرمسعودمسعودی مسعودلشکر نجم آبادی.
#آسانیک گری
غش به معنای ضعف و پرده پوشی و تزویر نیز است.
مثلاً غش ( ضعف نفْس ) درمقابل وساوس شیطانی! : )
واژه یا لغت غش در فرهنگ واژگان اوستایی به شکل غشی= qashi و به مانای غش کردن و گونه ای بیماری آمده است! بنابراین این واژه اربی نیست!
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس