قپچاق

لغت نامه دهخدا

قپچاق. [ ق ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان مرحمت آباد بخش میاندوآب شهرستان مراغه. در 24000گزی شمال باختری میاندوآب و 10000 گزی باختر راه ارابه رو میاندوآب به بناب واقع و موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل مالاریائی است. 150 تن سکنه دارد. آب آن از زرینه رود و محصولات آن غلات و پنبه و چغندر و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است.راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

قپچاق. [ ق ِ ] ( اِخ ) دهی است جزء دهستان عباسی بخش بستان آباد شهرستان تبریز. در25هزارگزی جنوب خاوری بستان آباد و 3500گزی شوسه میانه به تبریز و در جلگه واقع و هوای آن معتدل است. 281 تن سکنه دارد. آب آن از رود و محصول آن غلات و حبوبات و درخت تبریزی و شغل اهالی زراعت و گله داری است.راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

قپچاق. [ ق ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان شرفخانه بخش شبستر شهرستان تبریز. در 32هزارگزی جنوب باختری شبستر در جزیره شاهی واقع و با بندر آغ گنبد 15هزار گز فاصله دارد. موقع جغرافیائی آن کوهستانی معتدل است. 544 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. در تابستان موقع کم شدن آب دریاچه با دهات اطراف از خشکی مربوط میشود. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

فرهنگ فارسی

دشت و ناحیه ای بود در شمال بحر خزر تاتارستان که طایفه ترکان منسوب بدان را قبچاقی گویند . سلجوقیان در آغاز درین ناحیه بگله چرانی مشغول بودند. هنگام تقسیم ممالک چنگیزی دشت قبچاق به اولادجوجی رسید و خود جوجی و پسرش با تو در آن ناحیه بسر میبردند . بقول موخان تا سال ۹۲۹ ه ق . فرزندان جوجی در دشت مزبور حکمرانی کرده اند . دشت قبچاق را بدو قسمت تقسیم کردهاند : دشت قبچاق شرقی یعنی ناحیه بین دره سفلای سیحون و کوههای الغ طاغ و کوچک طاغ که محدود بود از مغرب بمساکن قبایل گوگ اردو مطیع [ باتو ] از شمال بمساکن ازبکان مطیع [ شیبان ] از مشرق به خانات اولوس [ جغتای ] از جنوب به ریگزار قزل قوم و کوههای الکساروسکی . دشت قبچاق غربی یعنی ناحیه ای که رودهای دن و ولگا آنرا مشروب میسازد و محدود بود از مشرق به کوههای اورال از مغرب بشط دنیپر از شمال ببحر خزر و از جنوب ببحر اسود .

دانشنامه عمومی

قپچاق (اسکو). قپچاق یکی از روستاهای استان آذربایجان شرقی است که در دهستان جزیره بخش ایلخچی شهرستان اسکو واقع شده است. در سال های اخیر زمین های روستای قپچاق به کاشت درخت پسته اختصاص یافته است. کوه ( توربین ) نماد صلابت و استواری مردمان این روستا است. مردمان این روستا آذربایجانی بوده و به زبان ترکی آذربایجانی سخن می گویند. این روستا ۶۲۰ نفر جمعیت دارد. [ ۱] [ ۲]
عکس قپچاق (اسکو)

قپچاق (بستان آباد). قپچاق یکی از روستاهای استان آذربایجان شرقی است که در دهستان عباس غربی بخش تیکمه داش شهرستان بستان آباد واقع شده است. این روستا ۱۹۳ نفر جمعیت دارد. [ ۱]
عکس قپچاق (بستان آباد)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

قِپْچاق
(در منابع اسلامی: قبچاق؛ قفچاق؛ خنچاخ؛ خفشاخ؛ در منابع لاتینی: کومانی؛ در منابع روسی: پولووتسی) قوم ترک اوراسیایی، از کیماک های حوزۀ رودخانۀ ایرتیش، ساکن اراضی میان قسمت های علیای رودخانه های توبول و ایشیم، از شاخه های ایرتیش. اینان در زمان های دور، از بقیۀ کیماک ها جدا شدند و در قسمت های اخیر جای گرفتند. در دوره ای از قرن ۴ق، کومان های چین، به قپچاق ها پیوستند و مشترکاً در جهت جنوب و غرب به حرکت درآمدند و با فشارهای خود قبایل غز را به ترک اراضی خود مجبور کردند و در کمتر از ۵۰ سال تمام سرزمین های حوزۀ سفلای رودخانۀ ولگا را به تصرف خود درآوردند. به نوشتۀ حدودالعالم، که در همین روزگار تألیف شده است، کشور قپچاق ها از شمال به نواحی غیرمسکونی شمالی و از جنوب به اراضی پچنگ ها، از شرق به ناحیۀ کیماک و از غرب به حوزۀ سفلای رودخانۀ دن محدود بود. اینان پس از چندی متوجه پچنگ ها شدند و آنان را از جنوب روسیه بیرون راندند و در مجاورت دولت های کیف و بیزانس قرار گرفتند. روس ها این اقوام تازه وارد را پولووتسی، یعنی زردگون، می نامیدند. اینان در دشمنی با روس ها و تا حدی با بیزانس جای پچنگ ها را گرفته بودند و پس از مرگ یاروسلاو خردمند، از ۴۶۰ق/۱۰۶۸م تا ۶۰۶ق/۱۲۱۰م بیش از پنج لشکرکشی بزرگ برضد روس ها به راه انداختند. قپچاق ها از نیمۀ دوم قرن ۴ق نام خود را بر تمام سرزمین هایی نهادند که در قلمرو آنان قرار گرفته بود. این قلمرو که از رودخانۀ ایرتیش و اعماق قزاقستان امروزی در شرق تا مصب رودخانۀ دانوب در غرب امتداد داشت، برای قرون متمادی، دشت قپچاق نامیده می شد. گروهی از قپچاق ها، که در همسایگی خوارزم به سر می بردند، با دولت های خوارزم مناسباتی صلح آمیز برقرار کرده بودند. به نوشتۀ ابن خلدون، میان قپچاق ها و خاندان خوارزمشاه از قدیم، مودت و خویشاوندی برقرار بود و بسیاری از قپچاق ها و خوارزمی ها از طریق وصلت های خانوادگی و ازدواج، خویشاوندان یکدیگر شده بودند. سلطان علاءالدین تکش خوارزمشاه، به اتکای حشم قپچاق که مطیع یا متحد او بودند، سلاطین اطراف را از هر گونه ستیزه با خود برحذر می داشت. قپچاق ها در جنگ های بخارا شرکت داشتند. مادر سلطان محمد خوارزمشاه از بیاووت های قپچاق بود. مغولان در حملات اول خود به قفقاز و اوراسیا در ۶۱۹ق، قپچاق ها و آلان ها را در هم شکستند و پس از این پیروزی ها به موطن خود بازگشتند. قپچاق ها در مرحلۀ دوم حملات مغولان، به استثنای مبارزات کوتان خان و بچمان خان قپچاقی، از جنگ با مغولان خودداری ورزیدند و هم دست آنان شدند و همراه مغولان تا پشت دروازه های برلین پیش رفتند. با این حال، بردگان قپچاقی یکی از منابع ثروت خان های مغول اردوی زرین روسیه بودند. هزاران بردۀ غیرمسلمان قپچاقی، از طریق بازرگانان ونیزی از دریای سیاه به دریای مدیترانه و سواحل مصر و شام انتقال یافتند و به خدمت ایوبیان درآمدند و پس از آن خود دولت ممالیک بحری را برپا داشتند. قوم قپچاق در طول حیات دولت های مغولی روسیه به آرامی در دیگر اقوام دشت مستحیل شد. امروزه از آن قوم، احتمالاً جز بعضی اقوام، نظیر کومیک های داغستان چیز دیگری باقی نمانده است.

پیشنهاد کاربران

درود
به گفته کاربر بالا باید با اندیشه ای ژرف تر یعنی با روشی درستتر که بر پایه بنمایه های استوارِ تاریخی باشد، فرضیه ها و دیدمانهای مطرح شده را بررسی کنیم.
خوشبختانه درینباره، بنمایه ها و منابع تاریخی که پرده از روی چهره پر پیچ و خم تاریخ بردارند فراوانند که برخی از آنها در زیر می آید:
...
[مشاهده متن کامل]

1 ) ابن ندیم در کتابش ( الفهرست ) به گفته ابن مقفع ( سده 1و2 هجری ) ، زبان سرزمین فهله یعنی ری، اصفهان، ماه دماوند، همدان و آذربایجان را فهلویه ( پهلوی ) یاد می کند. همین گفته را حمزه اصفهانی و خوارزمیِ تاریخنویس هم گفته اند.
2 ) مسعودی تاریخدان سده 4، پس از نام بردن از استانهای ایران ( ازجمله آذربایجان و دیگر جاها ) می گوید که همه این بخشها، یک سرزمین بوده و یک پادشاه و یک زبان داشته اند جز اینکه در برخی واژگان ناهمگونی بوده، این زبان با نامهای دری، پهلوی ( و دیگر زبانهای ایرانی ) شناخته می شود.
3 ) اصطخری جغرافیدان سده 4، زبان آذربایجان را الفارسیه ( نامی همگانی برای زبانهای ایرانی ) شناسانده.
4 ) ابن حوقل در سده4 : زبان آذربایجان ارمنیه و فارسی است.
5 ) مقدسی ( اواخر سده4 ) ، ایران را 8 اقلیم دانسته و زبان همه آنها را به نام عمومی فارسی معرفی می کند و می افزاید فارسی آذربایجان در واژگان به فارسی خراسان همانند است.
6 ) یاقوت حموی در سده 7، زبان آذربایجان را الآذریه می نامد، که فهمش برای دیگران آسان نیست.
7 ) حمداله مستوفی ( آغاز سده 8 ) : زبان مراغه پهلویِ دگرگون شده است و زبان مردم زنجان، پهلویِ درست و کامل ست، زبان گشتاسفی ( سرزمینی میان اردبیل و باکو ) ، پهلوی وابسته به گیلانیست.
8 ) اولیا چلبی ( سده 11 ه ) جهانگرد عثمانی: در تبریز، زبان ارباب معارف ( ادیبان و دانشمندان ) فارسی ست وهمچنین گروههایی از ترک وافشار را هم نام می برد، در نخجوان، رعایا و کشاورزان زبانشان دهقانی ( نامی که شاید بر زبان تاتی گذاشته ) و زبان مردم شهر را پهلوی، فارسی، غازی؟ و مغولی گزارش کرده است و همچنین می گوید: [در مراغه زبان بیشتر زنان پهلویست] که نشان از پیشرفت و گسترده تر شدن ترکی در آذربایجان دارد. ( زبان زنان خانه نشین دیرتر تغییر می کند )
آنچه از گزارش اولیا چلبی درباره زبان مردمان شهرهای گوناگون آذربایجان و نیز از دیگر داده های تاریخی هویداست، در میانه های سده یازدهم، زبان پهلوی آذربایجانی همچنان به زیست خود در گوشه و کنار آذربایجان ادامه می داد و زبان ترکی نیز که بیشتر از سوی مهاجران و ایلات و عشایر ترکمن به کار می رفت به آرامی و در پی رویدادهای سده های پیاپِی، از یک جایگاه اجتماعی برخوردار گشته و جامعه آذربایجان در آن دوره آشکارا دو زبانه بودن را به خود می دید.
اینها تنها گوشه کوچکی بود از بنمایه هایی که به روشنی ثابت می کند زبان مردم آذربایگان تا حدود چهارصد سال پیش هنوز هم از شاخه زبانهای ایرانی ( پهلوی ) بود، نشانه های دیگری که آشکار کننده این
ادعا باشد فراوانند.

هیچ گونه مدرک معتبری دال بر وجود زبانی موسوم به زبان آذری در شمال غرب کشور وجود ندارد . زبان هایی چون کردی کرینگانی تالشی تاتی زبان هایی با گویشوران حداقل در شمالغرب کشور وجود دارند و زبان فرضی آذری صرفا ترکیبی ناشیانه این زبان هاست که در واژه سازی و دستور گاه از یکی و گاه از دیگری تبعیت میکند و هیچ گونه قاعده مستقل زبانی را دارا نمی باشد و به رسمیت شناخته نیست. در ضمن زبان ترکی با ورودمغول ها وارد این منطقه نشده واولین ورود ثابت شده ترکان در سده پیش از اسلام است که بعد ها در نسخه سوم دده قورقود به تصویر کشیده شده است . البته شبهه هایی نیز وجود دارد که ترکان قبل از این نیز به منطقه مذکور آمده اند اما آن چیزی که همه بر آن یقین دارند این است که ترکان برای اولین ( یا به احتمال زیاد چندمین بار ) در سده پیش از اسلام وارد منطقه مذکور شده اند. در ضمن بزرگترین فرهنگ ها و تمدن ها با مهاجرتها شکل گرفته اند وجبهه دهی ها و جریان دهی افکار توسط رسانه ها که زیرگروه یک جریان بزرگتر هستند باعث ایجاد این گونه بحث های بیخود و بیجهت شده .
...
[مشاهده متن کامل]

آن وظیفه ای که بر دوش ما نهاده شده این است که آگاه باشیم با تفکری عمیق تر حرفها اخبارو فرضیات را قبول کنیم .

اوزرای عزیز این چنین مطلق نیست در فارسی هم غ و ق بوده ولی بسیاری از کلمات غ و ق. دار فارسی در یکی از این چهار حالت بوده اند
۱ - ترکی ( مثلا دو قلو )
۲ - فارسی ترکی شده ( کفچک که مغولی شد و بعد به صورت قاشق در امد )
...
[مشاهده متن کامل]

۳ - عربی
۴ - فارسی معرب شده ( قاف که کاف بوده وبعد به قاف تبدیل شده
ضمنا در گذشته زبان مردم شمال غرب ایران آذری بوده که یکی از مجموعه زبان های جدا شده از پهلوی ست دیوان اوباجان این قضیه را ثابت میکند و زبان ترکی از طرف مغولستان و مغول ها اومده پس انگی درکار نیست چون زبان ترکی مال اون سمت بوده و به هر طریقی به این سوی اسیا هم امده که امروز برای ما عزیز هم هست ولی دلیلی نداره این طوری تمامیت خواه و خصمانه حرف بزنید

غین. و. قاف در فارسی نیست. و حروف گچپژدر عربی ولهجه هایش نیست. وهر کلمه ایی غین. وقاف و توامان یکی از حروف گچپژ را داشته باشد. تورکی است. مثل قارچ ( گوبلک. مانتار ) . چاق. چاقالو. پاتوق. آلاچیق. قشنگ.
...
[مشاهده متن کامل]
قیچی. سراغ. چراغ. . . . ( دوستانی که به کلمات تورکی انگ مغولی می زنند. باید توجه کنند. که این عذر بدتر از گناه است. یعنی مغولها کلماتی دارنند. که آن دوستان ندارنند )

گفته ها حاکی از ان است قپچاق از دوکلمه تشکیل شده است ) قپ ( خوشه گندم وچاق به معنی ( حاصلخیزی خاک (

بپرس