مجرا

/majrA/

مترادف مجرا: آبراه، جو، راه، کانال، مسیر، گذرگاه، سوراخ، منفذ، شیوه عمل، روش | اجراکننده، اقدام کننده، عمل کننده

برابر پارسی: آبراه، راه، گدار، گذرگاه

معنی انگلیسی:
canal, vessel, channel, passage, duct, pipe, tube, aqueduct, line, trench

لغت نامه دهخدا

مجرا. [ م ُ ] ( ع ص ) مُجری ̍ روان کرده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). روان شده و اجراشده. ( ناظم الاطباء ). ورجوع به مجری شود. || برآورده شده. ( ناظم الاطباء ). || تسلیم شده. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) جای روان کردن. ( غیاث ) ( آنندراج ).

مجرا. [ م َ ] ( ع اِ ) مَجری ̍ جای روان شدن و جای جاری شدن. ( غیاث ) ( آنندراج ). محل جریان و محل روان شدن. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مجری شود.
- باد مجرا ؛ در شاهد ذیل مجرای باد، و مراد از باد نفحه یا دمی است که از آستین مریم وارد شد و نطفه عیسی در رحم وی تکوین یافت :
به مهد و راستین و حامل بکر
به دست و آستین باد مجرا.
خاقانی.
- مجرای آب ؛ جایی که آب از آن عبور می کند.
- مجرای بول ؛ راهی که کمیز از آن از آبدان بیرون می آید. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مجری شود.
- مجرای ماء ؛ محل گذر آب. ( ناظم الاطباء ).
- مجرای نهر ؛ بستر رودخانه.
|| نار و ناودان. || نهر و آبگذر. ( ناظم الاطباء ). راه آب :
چندان برون رانده سپه کاتش گرفته فرق مه
نه باد را بر خاک ره نه آب مجرا داشته.
خاقانی.
به تیشه روی خارا می خراشید
چو بید از سنگ مجرا می تراشید.
نظامی.
|| معبر و راه. || قنات و کاریز. || هدف و نشانه. ( ناظم الاطباء ).
- مجرا بستن ؛ نشانه گذاشتن برای توپ و جز آن.
|| یک منزل و یک مرحله از سفر. || مسافتی که کشتی در مدت بیست و چهار ساعت می پیماید. ( ناظم الاطباء ). || به اصطلاح بعضی متأخرین هندوستان ملاقات امرا و سلام و تسلیمات را گویند. ( غیاث ) ( آنندراج ). || نام حرکت رَوی. ( غیاث ) ( آنندراج ). و رجوع به مجری ( اصطلاح قافیه ) شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) رسم الخطی از مجری در فارسی .
جای روان شدن

فرهنگ معین

(مَ ) [ از ع . ] (اِ. ) نک مجری .

فرهنگ عمید

۱. محل عبور، ممر، جای روان شدن.
۲. روش عادی و طبیعی انجام یک امر.
۳. (ادبی ) در قافیه، حرکت رَوی.
اجراشده، روان کرده شده.

فرهنگستان زبان و ادب

{duct , ductus} [پزشکی-دندان پزشکی] هریک از ساختارهای لوله ای شکلی که ترشحات برخی غدد یا اندام ها ازطریق آنها خارج می شود

دانشنامه عمومی

مجرا (کالبدشناسی). در دانش کالبدشناسی مجرا ( به انگلیسی: Lumen ) به معنای فضای درونی هرگونه بافت و ساختار لوله ای شکلی در بدن است. همچنین مجرا به محیط های درون یاخته یا درون اجزای یاخته همچون شبکه آندوپلاسمی نیز گفته می شود. نمونه هایی از مجراهای درون بدن انسان شامل رگ ها، روده ها، لیزوزوم های درون یاخته و غیره اشاره کرد.
عکس مجرا (کالبدشناسی)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

مَجرا (channel)
(یا: کانال) مسیریا پیوندگاه مبادلۀ اطلاعاتبین دو دستگاه مختلف. در ارتباطاتنیز به محیط انتقال اطلاعات، اطلاق می گردد. بسته به نوع کانال ارتباطی، اطلاعات را (اعم از داده ها، صوت و تصویر) می تواند به صورت آنالوگیا دیجیتالمنتقل سازد.

مترادف ها

runway (اسم)
باند فرودگاه، راهرو، مجرا، رد پا

aqueduct (اسم)
قنات، کانال یا مجرای اب، مجرا

flume (اسم)
قنات، مجرا، کاریز، ناودان، دره تنگ، جوی اسیاب

duct (اسم)
مجرا، خط سیر، مجرای لنف، لوله کوچک

conduit (اسم)
مجرا، لوله، مجرای اب، مجرای سیم، لوله اب، اب گذر

channel (اسم)
مجرا، ترعه، کانال، مجرای فاضل اب، دریا، ورودی و خروجی مجرایی

canal (اسم)
مجرا، اب رو، کاریز، ترعه، ابراه، زه اب، مجرای فاضلاب

tube (اسم)
مجرا، نای، نی، لوله، دودکش، ناودان، لامپ، تونل، لوله خمیر ریش و غیره

gully (اسم)
مجرا، ابکند، کاریز، زه کشی، ساطور، اب گذر، دره کوچک، راه آب، کارد

strand (اسم)
مجرا، ساحل، کنار دریا، کرانه، رشته، مجرای سیم، بندرگاه، لا، لایه، کنار رود

gullet (اسم)
مجرا، نای، کانال، اب گذر، مری، گلو

foramen (اسم)
روزنه، سوراخ، مجرا، مخرج، ثقبه

spiracle (اسم)
مجرا، سوراخ تنفس

فارسی به عربی

سفینة , قناة , مجری , مدرج , مریی

پیشنهاد کاربران

گذاره. [ گ ُ رَ / رِ ] ( اِ ) مجری. گذرگاه. معبر. سوراخی که از یک سوی آن بسوی دیگر توان دیدن. سوراخی که از دو سوی روشنایی و هوا راه دارد. سوراخی که از سویی فروشده از دیگر سوی سر بیرون کند: غموس ؛ زخم گذاره. ( منتهی الارب ) . نَفَق ؛ سوراخ گذاره دود. ( زمخشری ) : واین ناسور دو گونه باشد: یکی گذاره دارد و از وی باد و براز بیرون آید و دیگر بی گذاره و از وی جز ریم وزرد آب چیزی نپالاید. اما ناسور بی گذاره را علاج. . . واگر ناسوره گذاره دارد و به مقعد نزدیک بود به هیچ چیز بهتر نشود مگر به بریدن. ( ذخیره خوارزمشاهی ) .
...
[مشاهده متن کامل]

گاهی به نشیبی که ز ماهیش گذاره
گاهی به فرازی که همه جستی پیکار.
منوچهری.
احمد از کمین بازگشت و دور بازآمد تا آن صحرا که گذاره میدان عبدالرزاق است. ( تاریخ بیهقی ) . از چپ و راست همه بیشه بود ناهموار کوه و آبهای روان چنانکه پیل را گذاره نبودی. ( تاریخ بیهقی ) . || ( نف ) مست طافح. ( فرهنگ رشیدی ) ( آنندراج ) . مست مست. مست بی حد و اندازه :
بود ز دولت پروانه سرفرازی شمع
مرا ز باده شوق اینقدر گذاره مکن.
سالک قزوینی.
از من گذشت یار چو مست گذاره ای
رویش ز باده گشته بهار نظاره ای.
معزفطرت.
یکبار نقش پای خود ای بیخبر ببین
تا روشنت شود که چه مست گذاره ای.
صائب.
نظر به جلوه مستانه که افکنده ست
که روزگار دماغ گذاره ای دارد.
صائب.
من آن لطیف مزاجم که گر به سایه تاک
فتد گذار مرا مستی گذاره کنم.
صائب.
|| آنچه از حد درگذرد. ( غیاث از مصطلحات ) . و از چراغ هدایت آرد که به معنی بی حد و بی حساب و کامل و بسیار است. آنچه از حد گذرد چون اشک گذاره و رخصت گذاره و مستی گذاره و دماغ گذاره و سرشک گذاره. ( آنندراج ) :
دلم ربود و سرشک گذاره واپس داد
گرفت ماه مرا و ستاره واپس داد.
سعید اشرف ( از آنندراج ) .

گربه رو ( نه گربه روی ) / شغال رو ( گویش تهرانی ) =مجرا گردش هوا در جرز دیوارهای خشتی . مجرای باریک
در آذری نیز پیشیه یولی گفته می شود.
راه ، مسیر ، گذرگاه

بپرس